“آژنگ نیوز”:مدرسه های ایران از قدیم به گونه ای طراحی شده بود که دانش آموزان کمی با رغبت دوست داشتند در این محیط آموزشی حضور یابند،در اینجا حکایت نظام آموزشی در ۱۱۰ سال قبل را به روایت عین السلطنه مرور می کنیم.

مدرسه‌های ایران:‌ توی سر ما میزدند

تا اینجا کار ما خوب بود. اما پس از «الف دو زیر اندو دو زیر اندو دو پیش اوند» سوره فاتحه الکتاب شروع می‌شد و بعد سوره کوچک دیگر کلام اللّه مجید تا آخر عم جزو که سوره عمّ باشد و … چون خیلی سخت بود و بسیار دشوار عدم رغبت ما به درس و فرار از مکتب‌خانه و بیزاری از ملاقات معلم و تقلبات که سابقا فراگرفته بودیم از اینجا و از این موقع شروع می‌شد. برای این‌که از این درس و از این الفاظ چیزی به ما معلوم نمی‌شد و نمی‌فهمیدیم و مایه انزجار بود. اما توی سر ما می‌زدند که بخوانید. از صبح تا غروب می‌خواندیم و در مکتب‌خانه بودیم. چهار کلمه هم بیشتر درس نداشتیم. تا کوچه هم صدای درس ما و صدای چوب خوردن آه و ناله ما می‌رفت. اما همان چهار کلمه را هم یاد نمی‌گرفتیم. این بود متوسل به وسایل فرار و خواب و ناخوشی و مهمانی و حمام و چیزهای دیگر بودیم تا بلکه خودی از خواندن درس و خوردن کتک خلاص نموده باشیم.

مدرسه1 - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

مدرسه‌های ایران:‌ مدرسه رفتن من

مثلا چون مرا مادرم شیر داده بود و در آن عهد در خانه متمولین تازگی داشت خواطر تعلق بودم و زور عماد السلطنه و همشیره‌های بزرگ به من نمی‌رسید. صبح خودم را به خواب زده هرقدر همشیره‌های من و کلفتها می‌آمدند که ظهر شد معلم مکتب چهار ساعته آمده من اصلا خودم را به آن راه نزده از این دنده به آن دنده نمی‌شدم، کانه مرده‌ام نه خوابیده. تا خود مادرم می‌آمد به زبان تملق به التماس و نوازش یا به زور و عنف بلندم کرده آن‌وقت می‌گفتم گرسنه‌ام نان و چای می‌دادند مدتی خوردن آن را طول می‌دادم مثلا یک خورده نان را با یک غمزه و عشوه با چای می‌خوردم که یک ساعت دیگر آن یک سنگک را یک لقمه می‌کردم بعد از آن خمیازه‌های زیاد کشیده می‌گفتم ناخوشم.

این را هم رفع می‌کردند. می‌گفتم جیش دارم و یک ساعت دو ساعت هرقدر پای من قوت داشت توی مبال توقف می‌کردم. هنگام ظهر با هزار جرثقیل وارد مکتب‌خانه می‌شدم.

مدرسه‌های ایران:‌ جمعه‌ها

روزهای جمعه ما به قدری شیطانی می‌کردیم کلفتها را اذیت می‌کردیم که حساب نداشت و برای ما متصل این شعر را می‌خواندند:

«جمعه بکنی بازی. ای شنبه ناراضی. پاها فلک اندازی. چوبهای آلبالو. پاهای خون‌آلود

ما شیشکی در کرده و ابدا گوش به این حرفها و شعرها نمی‌دادیم. از شدت خستگی دوندگی اول شب خواب می‌رفتیم و اقلا هرکدام با ده دوازده نفر نزاع کتک و کتککاری کرده بودیم، کلاه‌ها پاره چارقدها پاره شده بود.

مدرسه‌های ایران:‌ شنبه‌هاصبح شنبه تماممان مریض بودیم. بعد تفصیلات که بلند شدیم اول کار ما بوسیدن دست و پای خانم مرحومه و سایر کلفتها بود که چقلی ما را نکنند. چون این عمل هر صبح شنبه واقع شده بود نزد آنها دیگر وقعی نداشت و دروغ ما آشکار بود. ماها را بغل زده به مکتب‌خانه می‌بردند. ما هم مثل مجرم و مقصر هریک جای خود نشسته تندتند شروع به آوازخوانی خود می‌کردیم که تق‌وتق در می‌زدند و یکی‌یکی به شکایت می‌آمدند.

مدرسه‌های ایران:‌ تمام اوقات چوب

کنیزی داشتیم سلامت‌نام خیلی غلط حرف می‌زد. او می‌گفت این قرقور میرزا یعنی قهرمان میرزا چنین کرد، چنان نمود، مرده‌شوی تو معلم را ببری مای کلاس شوی. ما هم توی مکتب‌خانه به مدافعه برمی‌خاستیم، متصل قسم یاد می‌کردیم دروغ می‌گویند.

اگر معلم مکتب دماغ داشت صرف‌نظر می‌کرد و تمام را خط و نشان می‌کشید و الّا بنای چوب‌کاری بود تا بعد از ناهار. در حقیقت تمام اوقات یا چوب می‌خوردیم یا فحش به استحقاق و بدون استحقاق.

مدرسه‌های ایران:‌ کتابهای فارسی

وسط قرآن که می‌رسیدیم آن‌وقت اجازه کتب فارسی خواندن بود و اول کتاب گلستان شیخ بود، بعد حافظ که ما وجد و سروری بی‌اندازه داشتیم و صدای «هر دم از عمر می‌رود نفسی» یا «الا یا ایها الساقی» گوش فلک را کر می‌کرد. بعد روضه الصفا یا حبیب السیر می‌خواندیم. اما حضرت والا حکم کرده بود به ما شاهنامه درس می‌دادند و بعد چند جلد از اشعار شعرای ترکستانی مثل فرخی، منوچهری و غیره. قرآن خواهی نخواهی تمام می‌شد و سواد فارسی به این زحمت اندکی کامل، آن‌وقت عربی بود. اول نصاب، بعد امثله صرف میر.

مدرسه‌های ایران:‌ مشاق

اما عهد ما تازه شروع به زبان فرانسه و انگلیسی بود. مدرسه دار الفنون هم مفتوح بود اما پس از وفات اعتضاد السلطنه علیقلی میرزا به قدری آن مدرسه محل فسق و فجور شده بود که دار الفنون اسم گذاشته بودند و احدی از محترمین جرأت آن‌که پسر خود را ساعتی آنجا بگذارند نداشت. مشاق می‌آوردند و تا قرآن تمام نشود کتابها خوانده نشود ممکن نبود مشق کنیم. مشاق هم حکما علیحده بود او هم قدزن بلندی داشت و با آن قدزن به ما کتک می‌زد و گاهی هم مثل میرغضب که مقصر یا دزدی را اشکلک کند قلم لای انگشتان ما گذاشته و به سختی فشار می‌داد که تا چندی قادر به هیچ کار نبودیم.

مدرسه - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

مدرسه‌های ایران:‌ مشغله و منافع و مداخل جای تحصیل باقی نمی‌گذاشت!

سن هفده هیجده یا دیرتر یا زودتر ما فقط خواندن و نوشتن خیلی مختصری یاد گرفته بودیم. آن‌وقت من حسرت دارم و باید پسرم را عروسی کنم یا دخترم را شوهر بدهم. فورا یک زن می‌گرفتند و عمل درس و تدریس و مشق تمام بود. زیرا حسرتهای بسیاری هم بود که اگر عیال و اطفال مانع تحصیل نبودند آنها بودند. حاکم بود آقازاده باید نایب الحکومه باشد، وزیر بود نایب وزیر باشد. سرتیپ و سرکرده فوج بود باید سرهنگ فوج شود. مستوفی بود باید سررشته‌دار گردد. تاجر بود قایم‌مقام ابوی شود.

مشغله و منافع و مداخل جای تحصیل باقی نمی‌گذاشت و خیلی به ندرت واقع می‌شد که با این گرفتاریها آن پسر باز تحصیلی بنماید.

اما دخترها از سن یازده و دوازده که گذشت خواه خط و سواد مختصری آموخته بودند خواه یاد نگرفته بودند دیگر محال بود آنها را مکتب بگذارند. در ایلات و بعضی خانواده‌ها که به کلی درس خواندن دخترها ممنوع [بود] و از گناههای کبیره شمرده می‌شد و تا یومنا هذا به همان عقیده هستند.

مأخذ: سالور، قهرمان میرزا. 1374. روزنامه خاطرات عین‌السلطنه. 10 جلد. به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار. تهران: اساطیر.

گروه تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *