به گزارش “آژنگ نیوز”در سالروز خواجوی کرمانی این پرسش مطرح است که،نقشِ تاریخیِ خواجوی کرمانی چیست؟ سرنوشت برخی از شاعران رقت‌برانگیز است. یکی از آنان خواجو است؛ خواجویی که به‌سببِ هنرنمایی‌های بیانی‌اش به « نخلبند شعرا»ی شعر فارسی شهره بود. چرا خواجو با همهٔ هنرنمایی‌ها و نازک‌خیالی‌ها و نقشش در هموار کردن راه حافظ، شاعر طراز اول یا دوم و به‌گمانم حتی شاعر طراز سومی نیست؟

سرنوشت برخی از شاعران رقت‌برانگیز است. یکی از آنان خواجو است؛ خواجویی که به‌سببِ هنرنمایی‌های بیانی‌اش به « نخلبند شعرا»ی شعر فارسی شهره بود. چرا خواجو با همهٔ هنرنمایی‌ها و نازک‌خیالی‌ها و نقشش در هموار کردن راه حافظ، شاعر طراز اول یا دوم و به‌گمانم حتی شاعر طراز سومی نیست؟ شعر فردوسی و سعدی و… که جای خود دارد، چرا در تاریخ ادبیات ما شعر خواجو  ( تاکید می‌شود با همهٔ هنرنمایی‌ها و ایهام‌گرایی‌ها) جایگاه شعر رودکی، ناصرخسرو، منوچهری، نظامی، خاقانی، عطار، صائب و … را ندارد؟

image 51 - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

یکی از راه‌های ارزیابیِ ارجمندی یک شاعر آن است که تصورکنیم فقدان شعرش چه خسرانی خواهدبود در شعر فارسی؟ رودکی با همین‌‌مایه شعری که از او به‌یادگار‌مانده چهرهٔ منحصر‌به‌فرد و درخشانی دارد؛ ستیهندگی و رویارویی ناصرخسرو با قدرتِ مستقر و ساخت‌ها و صورت‌های زبانی و بیانیِ شعرش، او را تکرارناپذیر و جاودانه ساخته؛ مفاخره‌ها و حبسیّه‌های خاقانی و بلاغتِ قصائدش، منحصر به اوست؛ و شعر مسعودِ سعد نیز، از منظر فردیّت و بروز احساساتِ شخصی، یگانه است. نظامی و سنایی و عطار نیز هرکدام جایگاهی دارند که هیچ شاعری نمی‌تواند جای خالیِ آن‌ها را پرکند.

 اما خواجو چه؟ شعرِ خواجو شعری یگانه و یا حتی نسبتاً یگانه نیز به‌شمار نمی‌رود. در قرنِ هشتم، چندین شاعر  با اندک تفاوت‌ها در سبک و سیاق و مضمون و محتوا در کارِ سرودن اند؛ کمالِ خجندی و سلمانِ ساوجی و عمادِ فقیه از این زمره‌اند. هُمام تبریزی ( درگذشته به ۷۱۴ ق)  و حتی خیالیِ بخارایی ( درگذشته به ۸۶۳ ق) را از نسل‌های قبل و بعد نیز می‌توان به این نام‌ها افزود.

اهمیّت هر شاعر ( و هر هنرمندی)، در میزانِ تمایز و فاصلهٔ آثارِ اوست از آثار دیگران؛ البته اگر نخست، اثر یا آثار برادری‌اش را اثبات کند و «اثر» به‌شمار‌آید! هنر یعنی تشخّص‌یافتن فرم و یگانه‌بودنِ بلاغت، و فاصله گرفتن از تکرار که همانا ابتذال است.

شعرِ خواجو، در داستان‌پردازی، دنبالهٔ کار نظامی و امیرخسرو دهلوی است، نه تکامل‌بخشِ راهِ آنان. در غزل نیز شعر او تلفیقی است از غزلِ سعدی، حسنِ دهلوی ،همامِ تبریزی و نیز شعرِ دیگران. خواجو هم‌چون بسیاری از هم‌روزگارانش مسیر تقلید و تکرار را می‌پیماید. البته حافظ نیز هم‌چون خواجو، از ده‌ها و چه‌بسا صدها شاعر تأثیر‌پذیرفته و حتی مضمون ربوده، اما شعرش کمتر به شعرِ دیگران شبیه است؛ ما با خواندن شعر خواجو حتی به‌یادِ شعر حافظ می‌افتیم! با آن‌که او نزدیک به چهل‌سال پیش‌تر از وفاتِ حافظ درگذشت.

خواجو شاعر فرم‌گرایی است؛ در شعر او تصویر و مضمون صرفاً در خدمت تصویر و مضمون است نه در خدمت ایده و عواطف انسانی، آن‌گونه که فی‌المثل در شعر حافظ می‌بینیم. او موضعی دربرابر روزگارِ خود نداشته، ازهمین‌رو شعرش نیز شعری به‌نسبت بی‌هویّت و بی‌شخصیّت، و درنتیجه کم‌و‌بیش بی‌خاصیّت است. شعری که شاعر و زمانه‌اش در آن غائب است و تصویرِ هم‌روزگارانش را در آیینهٔ آن نمی‌توان دید. ازهمین‌رو رند و صوفی و زاهد و عاشق نیز در شعر خواجو چهره‌هایی بی‌هویّت اند.

 اگر دیوانِ خواجو نبود، خسران چندانی متوجهِ شعرِ فارسی نبود. اما اگر ناصرخسرو نمی‌بود چه؟! مسلّماً ذوقِ مخاطبانِ شعرِ فارسی، دنبالِ کسی می‌گشت. شاید نستوهی و ستیهندگیِ شعرِ کسایی یا ابن یمین و سیفِ فرغانی را بیش‌تر می‌ستود و آنان را در جایگاهی می‌نشاند فراتر از آن‌چه امروز، در آن نشسته‌اند.

به‌گمان‌ام شعرِ کساییِ مروزی و ناصرخسرو و مسعودِ سعد، از منظرِ منحصربه‌فردبودن، مهم‌تر از شعر خواجو است؛ هرچند نقشِ تاریخیِ خواجو را در تکاملِ بلاغیِ غزلِ فارسی و ظهورِ شاعری هم‌چون حافظ نمی‌توان انکارکرد.

احمدرضا بهرامپور عمران

گروه گزارش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *