“آژنگ نیوز”:مدرسه‌های ایران‌!در سال ۱۲۹۰ خورشیدی.در زمانی که نظام آموزشی در حال تغییر و تحول بود،شکل جالب و عبرت انگیزی داشت که به جنبه های مختلف آن اشاره می شود.

چون حکایت مدرسه به میان آمد خوب است به وعده خود وفا کرده تفصیل تدریس ایران را که سابقا در طهران و کلیه ایران جاری بود حالیه هم در طهران بقیه السیف آن باقی و در ولایات و قراء و قصبات دیگر ایران فعلا هم جاری است بدون پیرایه شرح بدهم تا واضح شود با این اسلوب هریک ابو علی سینا نشده‌ایم از کورذهنی و عدم لیاقت خودمان بوده است.

مدرسه‌های ایران:‌ مکتب‌خانه‌

می‌رویم به شرح مدارس ابتدائی. این هم دو نوع بود: یکی عمومی یکی خصوصی، اول ذکری از عمومی کرده سپس به خصوصی. یک نفر از همان معلمین مدارس عالی طالقانی یا مازندرانی یا قزوینی یا جای دیگر دکانی در یکی از بازارچه‌ها یا کوچه‌ها خشک و خالی کرایه کرده کم‌کم اهل آن محل اطفال خود را از ذکور و اناث نزدش برده با یک شهریه از ماهی دو هزار الی سه هزار. این اطفال هریک پلاس کهنه، نمد پاره برای خود زیرانداز آورده با یک عمه جزو یا قرآن. یک صف پسرها یک صف دخترها در آن دکان سکنا گرفته زمستان در سرما و تابستان در گرما. معلم مکتب عمده اثاثیه مدرسه‌اش یک فلکه بود و یک دسته چوب انار یا به در گوشه دکان عبره الناظرین گذاشته و یک چوب بلندی هم در دست و متصل آن را به زمین زده که صدایش فضای دار العلم را پر می‌کرد بلکه تا مسافتی می‌رفت. پس از آن‌که عده شاگرد کامل شد اول معلم مکتب دو خلیفه برقرار می‌کرد … این بچه‌ها باید به آواز بلند عمه جزو یا قرآن یا کتاب را بخوانند و متصل تکان خورده سرشان تا زمین آمده و بلند شود، چنانچه صدای این اطفال تا مسافتی می‌رفت و این تقریبا به منزله لوحه این مدرسه بود که هرکس از اهالی آن محله می‌گذرد بداند اینجا مکتب‌خانه است و اگر طفلی دارد به مکتب بگذارد. این اطفال درس می‌خواندند اما متصل تماشای کوچه و معبر را می‌کردند یا باهم نزاع یا غلط از معلم می‌پرسیدند. دایم هم اولیای اطفال مشغول شکایت به مکتبدار به این واسطه و به‌واسطه تنظیف و نزاع اطفال متصل چوب و فلک معلم در کار بود. سر فلکه را خلفا گرفته معلم بی‌انصاف هم چوب می‌زد. گاهی عابر سبیل شفاعت کرده شاگرد را نجات می‌دادند بعضی اوقات می‌گفتند بگذار بزند بلکه ادب شوند. درس بخوانند و ابدا شفقتی نمی‌کردند.

مدرسه‌های ایران:‌ کتاب درسی

پس از عمه جزو و ثلث یا نصف قرآن شاگردان ذکور کتاب درسشان منحصر بود به حسین کرد شبستری، بهران و گلندام، سنگ‌تراش، نان و حلوا، لیلی و مجنون، حیدرنامه، رستم‌نامه، جودی. خیلی ترقی می‌کردند و متمول بودند تاریخ معجم و ترسل که اغلب سر پهلوانی یا خوشگلی و بدگلی اشخاص این حکایات دروغ نزاع شاگردان برپا و دایره چوب و فلک و حکومت جابرانه مکتبدار رونق و رواج فوق‌العاده داشت. [کتاب] دخترها خاله سوسکه، موش و گربه و غیره بود. مختصر سوادی که حاصل می‌شد یا نمی‌شد از مدرسه خارج دمبال هرزگی و کارهای دیگر بودند چنانچه بعضی اوقات می‌شد پسره از دست این معلم و این درسهای سخت مفقود الاثر می‌شد و هیچ‌وقت پدر و مادر به وصال او نمی‌رسیدند.

مدرسه قدیمی - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

مدرسه‌های ایران:‌ ملاباجی

در مقابل این مکاتیب بعضی از زنها هم در خانه‌های خود «اونیورسیته» داشتند که کلیه آنها را میرزا باجی یا ملا باجی گفته. چند نفر دختر و پسر همسایگان را درس عمه‌جزو و قرآن می‌دادند که کلیه مقصود آنها این بود که این اطفال کارهای خانه او را بکنند، چنانچه در مکتب‌خانه‌ها هم روزی یک شاگردی می‌بایست آب و جاروی دکان و خدمات مکتبداررا از قلیان چاق کردن و آب وضو آوردن، آب خوردن تهیه کردن، آتش درست کردن، آفتابه گذاشتن را به عهده بگیرد و آن روز آن شاگرد از درس معاف بود.

مدرسه‌های ایران:‌ مدرسه اعیان – معلم خانه

اما [مدرسه] خصوصی که متعلق به متمولین بود اینجا خوب است ما خجالت را کنار گذاشته از مکتب‌خانه خودمان بنویسیم که نکته‌ای فراموش نشده و اکنون هم از آن استفاده حاصل می‌کنم . تا سن هفت و هشت به اعتقاد مردمان آن عهد بچه قابل درس خواندن نبود، چنانچه تا سن سیزده و چهارده قابل مشق و قلم به دست گرفتن.
اطاقی مابین اندرون و بیرون یا در یکی از خلوتهای عمارت و زوایای حیاط برای معلم خانه معلوم می‌شد. برعکس مدارس عمومی اثاثیه هم به غیر چوب و فلک از فرش و مخده و قالیچه برای جلوس معلم، قلیان، کرسی و یک نوکر داشت. امیرزادگان، آقازادگان، تجارزادگان از اناث و ذکور در این اطاق جمع هرکدام بزرگ‌تر بودند مشغول درس آنها که کوچکتر بودند. روزی یکی دو ساعت حاضر [می‌شدند] و به درس گوش می‌دادند. دو سه نفر کلفت بچه و نوکر بچه هم باید در این مکتب باشد که بیشتر کار این کوچکها به اصطلاح آن‌وقت چقلی بزرگها بود. راست یا دروغ از آنجا هم که عقیده آنها بود بچه دروغ نمی‌گوید معلم چوب می‌زد و بزرگها محتاج به تملق کوچکها باید همیشه هرخوراکی خوبی دارند به آنها بدهند و الّا دروغ یا راست متصل چقلی بود و باید چوب بخورند. این کوچکها که مثلا خودم باشم به جای گوش به درس دادن تقلبات شاگردها را یاد می‌گرفتم، تا زمانی که خودم شروع به درس کردم کامل و آماده باشم.

مدرسه‌های ایران:‌ ساعات سعد و نحس

بعد موقع درس می‌شد. عمه جزوی خریداریو با هدیه ای وارد اطاق می‌شدیم. معلم پس از تعارفات زیاد شرح مفصلی از ذهن و ذکاوت و استعداد من گفته که تمام راجع به هدیه بود. شیرینی هم که آورده بودیم تقسیم کرده همه شاگردها را مرخص کرده تا ساعت سعد دیده بیاید. آن روز همه آزاد [بودند] و روز عیش و شیطانی بود. حالا چند روز ساعت نحس بود. این بسته به مشغله مکتبدار بود. سفری کند، ولایتی برود یا گرسنه باشد و روز دیگر برای صرف ناهار و کشیدن قلیان حاضر گردد. عمه جزو را به ساعت سعد باز کرده «هو الفتاح العلیم» که بالای آن به خط جلی نوشته بعد پس مبارک بوچرفرهما- اول کارها به نام خدا. بسم اللّه الرحمن الرحیم. این درس روز اول ما بود که هرقدر کورذهن بودیم و در آن مدت گوش به درس بودیم این را قبلا آموخته و از حفظ داشتیم. اما محض آن‌که معلم نداند چندین روز قرائت می‌کردیم بعد الف ب را یاد گرفته تا برسیم به یک زبر، یک زیر، یک پیش. دو زیر، دو زبر، دو پیش. مدّ را بکشیم الف همزه را به جای الف بشناسیم. اگر نشناسیم صدتا چوب عربی کف‌پائی بخوریم تا بشناسیم. یک خط افقی در عمه جزو به این شکل کشیده بود که معلم می‌گفت این است چوب عربی که به شما چاشنی می‌شود. از اینجا گذشته. الف الف آ، ب الف با، الف زیر ا، ب زیر ب، الف زبر ا، ب زبر ب، الف پیش او- پیش بوت پیش تو همه را خوانده تا می‌رسیدیم به الف دو زیر اندو دو زیر اندو- دو پیش اوند- دو زیر بندو دو زیر بندو دو پیش بند تا آخر الف با. که ه دو چشم لام الف لاوی باشد. اینها را ما به آواز خیلی خیلی بلند قرائت می‌کردیم که گاهی از طرف حضرت والا پیغام می‌آمد مهمان غریب است آرامتر بخوانید. اما خیر معلم لج کرده چوب خود را به زمین زده که صدایش به آسمان می‌رفت و می‌گفت بلند بلند! پس بچه‌ها درس نخوانند که مهمان غریب هست! آن‌وقت صدای ما مکتب‌خانه را به لرزه می‌آورد و یک زبر، یک زیر ایوان خانه را پر می‌کرد و از هرعمارتی که این صدا بلند بود مایه تشخص و بزرگی بود.

مأخذ: سالور، قهرمان میرزا. ۱۳۷۴. روزنامه خاطرات عین‌السلطنه. ۱۰ جلد. به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار. تهران: اساطیر.

گروه تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *