“آژنگ نیوز”:داستان نادر شاه افشار از اوج قدرت تا سقوط فقط ۱۰ سال طول کشید ،(۱۱۴۸ ه.ق/۱۷۳۵ رسیدن به سلطنت ،تا ۱۱۶۰ ه.ق/ژوئن ۱۷۴۷ م، زمان مرگ).داستان نادر شاه از آنجا شروع می شود که محمود افغان ،با گروهی نه چندان انبوه از قندهار می آید و پایتخت(شهر اصفهان) را به آسانی اشغال میکند.به دنبال آن عثمانی ها و روسها به اشغال سرزمینهای شمالی و غربی کشور اقدام میکنند.اما آیا واقعا محمود افغان باعث شکست صفوی شده بود؟پاسخ به این سوال نه است.حکومت صفوی قبل از این یورش از هم پاشیده بود.حکومت صفوی به یک بیمار روبه مرگ شباهت داشت و نفسهای آخرش را میکشید.لذا با چند سرفه شدید به وادی مرگ رفت.در این زمان قرنها بود که جهان بیدار شده و درعالم دیگری به سر می بر د. آنها پیشرفتهایی کرده بودند که صفویان از آن بسیار عقب مانده بودند.
به همین جهت کسی به فریاد شاه سلطان صفوی در شهر اصفهان نرسید. حتی فرزندش نیز از شهر گریخت وبه شهر قزوین رفت و برای خود مراسم عروسی برگزار کرد!بعد ازهجوم محمود افغان انگارپس از طوفان رعد و برقی درخشیدن گرفت و ایرانیان هشیار شدند که چه مصیبتی بر سر آنان وارد آمده است.از این رو هرکس خود را ملامت میکرد که این سرزمین شایسته پذیرش محمود افغان و آن همه خونریزی نبوده است.هرکسی از یک گوشه کشور برخواست و می خواست برای نجات ایران کاری انجام دهد.بدین ترتیب بود که نادر از گوشه ای از این سرزمین کارزارش را آغازکرد.
نادر از کجا آمد و چگونه اوج گرفت؟
بنا بر روایت مولف عالم آرای نادری، محمد کاظم مروی: “در ایام حکومت شاه عباس صفوی مشکل اودرمنطقه خراسان حضور ازبکها بود.او بعد از غلبه بر ازبکها نیاز داشت در این منطقه امنیت ایجاد کند. تعدادی از مردم و ایلات آذر بایجان همراه با احشامشان به خراسان منتقل شدند، زیرا آنها با ازبکها در تقابل بودند.به همین جهت در حدود۴۵۰۰ خانواراز جماعت افشار که در نزدیکی ارومیه زندگی میکردند به خراسان کوچ داده شدند.این مهاجرت در سالهای ۱۰۰۹هجری صورت گرفت.”
امامقلی بیگ پدر نادر نیز فردی از تیره قرقلوی جماعت افشار بود که درنواحی ابیورد اقامت داشت.امامقلی دو برادر به نامهای بیگتاش و دیگری بابر داشت.این خانواده از ثروت و مکنت معقولی برخوردار بود و تعدادی از چارپایان و نیز نزدیک به ۸۰۰راس گوسفند داشتند.
درهرحال امامقلی بیگ از افراد برجسته ای در میان ساکنان ابیورد به شمار می آمد.در سال ۱۰۹۹هجری اولین فرزند او یعنی نادر به دنیا آمد.پیرامون نادر از همان ابتدا افسانه هایی شکل گرفته که از جمله نویسنده عالم آرای نادری مدعی است.”آن طفل(یعنی نادر) را دونفر دایه مربی شیر آن بودند که قناعت به یکی نمی نمود. نامش را نادر نهادند.چون یکساله شد،مانند سه ساله درنظرمی آمد…چون به سن ده سالگی رسید سوار مرکب گردیده به شکار شیر و پلنگ و گراز می رفت” و…الی آخر!
بنا بر روایت ادوارد براون، نادر تا سن ۴۱سالگی گمنام بود.اما با ایجاد یک منطقه حفاظت شده مانند کلات نادری توانست مهاجمان را شکست داده و با تصرف نیشابور به نام شاه طهماسب دوم، منطقه نفوذ خود را درخراسان گسترش داد.دراین زمان طهماسب دوم در فرح آباد مازندران درنزد رئیس عشیره قاجار فتحعلی خان به سر می برد.نادر پس از این موفقیت به نزد طهماسب رفت و وی را به نیشابور برد و جشن پیروزی برپا کرد.دراین مراسم نادربه لقب طهماسب قلی به معنای اصطلاحی بنده طهماسب مفتخر شد.اندکی بعد آنها مشهد و هرات را نیز تصرف کردند.در این زمان عملا نادر قدرت را دردست داشت،اما به واسطه نفوذ خاندان صفی دراذهان مردم پس از قرنهای متمادی ؛همچنان طهماسب را شاه اعلام میکرد.
جنگ پشت جنگ
نادرپس ازمتحد کردن قبایل جنگجوی خراسان و مطیع کردن آنها،به جنگ با افغانان پرداخت وآنها را از ایران بیرون راند.
نبرد سرنوشت سازاول نادر با اشرف افغان که به دنبال محمود افغان خود را پادشاه ایران خوانده بود، در ۶ ربیع الاول ۱۱۴۲ هجری در کنار رودخانه «مهماندوست» دامغان رخ داد که به هزیمت سپاه افغان و پیروزی لشگریان ایران انجامید.غلبه دوباره نادر بر سپاه اشرف افغان نیزدر کنار دهکده «مورچه خورت» اصفهان در ۲۰ ربیع الثانی ۱۱۴۲ هجری اتفاق افتاد و با آزاد سازی پایتخت صفویان به حکومت افغانها پایان داده شد.
طهماسب دوم که لذت شیرین موفقیت راچشیده بود،مستقلا اقدام به انجام عملیات نظامی کرد.به روایت جونس هنوی” تهماسب فرمانروای ناقابلی بود،اقدام او منجر به شکست ایرانی ها شد،تبریزو همدان از دست رفت. قراردادی هم که با عثمانی ها بست بر اساس آن گرجستان و ارمنستان را هم به عثمانیان بخشید.”بعد از این رویداد بود که نادر با حضور در اصفهان تهماسب را که به کلی بی اعتبار شده بود دستگیر کرده و به زندان انداخت و کودک شش ماه او را با نام شاه عباس سوم پادشاه کرد.
پس از آنTعملیات نظامی نادر علیه عثمانی ها نیز بسیار موفقیت آمیز بود: او در سال ۱۷۳۱م ، کرمانشاهان ، همدان و تبریز را باز پس گرفت.
در ادامه ، نادر مجدداً جنگ باعثمانیها را دنبال کرد تا محاصره بغداد پیش رفت. نادر در روز ۱۴ ذیقعده ۱۱۴۶ هجری خبر ولادت نوه خود شاهرخ فرزند رضا قلی میرزا (از خواهر شاه طهماسب ثانی) را شنید. وجود این طفل موجب انتقال «مشروع» سلطنت از خانواده صفوی به دودمان افشاری می شد.
به موازات فتوحات نادر در نواحی قفقاز (حمله به داغستان، محاصره تفلیس، فتح گنجه ، و ایروان) وی مهیای برگزاری «شورای مغان» شد. در ۸ رمضان ۱۱۴۸ هجری در جمعی عظیم از بزرگان و اعیان و حکام نواحی مختلف ایران که در دشت مغان گرد آمده بودند و با قید شرایطی چند ، رسماً خود را پادشاه ایران خواند و به نام خویش سکه زد.
در مسیر سراشیبی
از این پس نبردهای او بدین صورت تداوم داشت:فتح سرزمینهای جدید وافزایش مالیات برای فتح سرزمینهای جدید! بدین ترتیب، لشگر کشی ها گر چه بافتح و پیروزی همراه بود،ولی درعین حال فشاروستم مالیاتی هم برمردم تحمیل می گردید.به تدریج شورشهای داخلی سر برآورد.ازاین میان به شورش «علیقلی میرزا» برادرزاده نادر وحاکم سیستان ،می توان اشاره کرد که خطری جدی برای حکومتش وجود آورد.
حادثه دیگری که بعدها تاثیر سوئی بر حکومت خاندان نادر گذارد در ۲۸ صفر ۱۱۵۴ هجری اتفاق افتاد. دراین روز حوادثی چند ازجمله تیر اندازی و زخمی شدن وی در مازندران(منطقه نفوذ ایل قاجار)؛ موجبات دگرگونی در احوال و شخصیت نادر شد و در نواحی مازندران به یک سلسله اعمال خشونت منجر گردید و به فرمان وی فرزند ارشدش رضاقلی را کور کرد. لشگر کشیهای او به غیر از هندوستان که غنایمی برایش به همراه داشت،در بقیه موارد ناموفق بودند،از جمله حمله نادر به داغستان برای سرکوبی و تسلط طوایف آن مناطق، که حاصلی جز زیانهای جانی و مالی نداشت.
در روابط با عثمانی نیز؛نادر می کوشید تا روابط حسنه ای از لحاظ مذهبی نیز میان دو کشور شیعی مذهب ایران و سنی مذهب عثمانی به وجود آورد که این امر با سر سختی طرف مقابل به جائی نمی رسید.
در این زمان نادر دو چهره داشت یکی درقالب فاتح وسردارودیگری خودکامه ای آزمند و زراندوز.نادرکه ۲ جمادی الثانی ۱۱۶۰ هجری برای سرکوبی شورش کردها، خیمه و خرگاه خود را در «فتح آباد» نزدیک قوچان برافراشته بود،به تحریک علیقلی میرزا «برادرزاده اش» و به همدستی چند تن ازامرای درباری به قتل رسید.
به دنبال این واقعه و در اوج هرج و مرجی که همه جا را فرا گرفته بود،سران افشاریه علیقلی میرزا را به نام«علیشاه» ولقب «عادلشاه» به سلطنت نشاندند. تمام پسران نادر به هلاکت رسیدند و فقط نوه او «شاهرخ» که ۱۴ سال داشت در مشهد محبوس شد.
پایان کار
در نهایت نادر با قدرت از گوشه ای از کشور سر برآورد دشمنان خارجی را بیرون راند،سرکشان داخلی را به جای خود نشاند.به گوشه و کنار کشور رفت.اما پس از سالها نبرد ،برای ایران چه باقی مانده بود؟بازهم در درون کشور چندگانگی ،ستم و حق کشی ،سرکشی بیداد میکرد. همه به جان هم افتاده بودند و تشنه خون یکدیگر بودند.نادر تلاشهایی برای نزدیک شدن به دنیای روز کرد ،مثلا تاسیس نیروی دریایی را برنامه ریزی کرد. اما آن هم برای انجام عملیات نظامی بود،نه تقویت بنیان اقتصاد و ارتباط بیشتر با جهان خارج.در چنین شرایطی، درباریان،نادررا (که اکثرهمراهانش را کشت و پسرش را نیز کورکرد) به مثابه یک الگو نگاه میکردند. به همین جهت برخی امرای درباری به سرای نادر هجوم بردند و بر سر او آن آوردند که او برسر دیگران می آورد!نادر که از میان رفت کشوری باقیماند که همه جا ویرانی،پراکندگی و نومیدی در آن دیده می شد.به گونه ای که زندیه به عنوان مدعی برقراری یک حکومت ایرانی،فقط توانسته بودند در جنوب غربی کشور مدعایشان را اثبات کنند.زیرانادرهمان مشکلاتی که درزمان شروع کارش؛ درکشور وجود داشت را بعد از سالها ی نبرد ،مجددا به میراث گذاشته بود.
گروه تاریخ