دکتر پرویز ناتل خانلری خانلری به یک پرسش در خصوص زبان فارسی ، در سال 1366جنین پاسخ داده اند:
برخی عنوان میکنند که فقر زبان فارسی، بهویژه فقر واژگان فارسی، در واقع از فقر فرهنگی برمیخیزد. یعنی این زبان فارسی نیست که فقیر است، فرهنگ ایران است که دچار فقر است. وقتی در جامعه غربی، فرهنگ، علم و تکنولوژی رشد میکند، پدیدههای صنعتی، اختراعات، ابداعات، اکتشافات، نامها و ترکیبات و اصطلاحات خود را در همان زبان مییابد. وقتی در جامعهای چیزی شناخته شد، زبانش درنمیماند که اسمش را بسازند، اصطلاحش را بسازد، ولی ما وقتی خودمان نمیسازیم و اصل پدیدهها را قرض میگیریم، طبعاً زبان ما هم اسمها و اصطلاحات را قرض میگیرد. اگر رشد علم و تکنولوژی در آنجا و فقر و فرهنگی در اینجا، همچنان ادامه یابد، دیری نخواهد پایید که زبان ما انباشته از واژگان و اصطلاحات بیگانه خواهد شد و از آن جز ساخت چیزی نخواهد ماند. تکلیف ما فارسیزبانان چیست و چه باید بکنیم که زبانمان بهعنوان یک میراث بزرگ فرهنگی و علقه مشترک ملی حفظ شود؟
گمان نمیکنم در فرصت کمی که داریم بتوانیم در این باب حتی بهاختصار حرف بزنیم. بنده صلاحیت کافی ندارم که در این مورد اظهار عقیده جزمی بکنم. آماتوریم. متفنن هستیم همه ما در این باب. هر کسی به عهد خودش در این تفنن پیش میرود. شاید اگر قبلاً میدانستیم که چه مسائلی مطرح میشود، لااقل فکر میکردیم به موضوعات. ولی خوب این فرصت به دست نیامد. برای اینکه خط سیر سخنمان را به دست بیاوریم، باید به این توجه کرد که استقلال زبان چیست. اگر یک زبان مشترک باشد با یک زبان دیگر در یک سلسله از لغات، این کافی است که خیال کنیم آن زبان مستقل نیست، که جیرهخوار است یا وابسته به یک زبان دیگر است؟ باید ببینیم که استقلال زبان چه معنی دارد و تا چه اندازه تأثیر زبانی در زبانهای دیگر، یا داخل شدن قسمتی از واژگان «مجموعه VOCABULARY» زبانی در زبان دیگر و مشترک بودنشان مضر است یا مفید. وضعیت ما در زبان فارسی، در این روزگار به نظر میرسد که وضعیت بغرنجی است، البته نه اینکه نظیر ندارد. از این جهت بغرنج است که چندین امر مختلف در آن دخالت دارد. ناچار باید اقرار کنیم که ما از پیشوایان دنیای جدید نیستیم. یعنی ما به آن دورهای که یک فرهنگ توسعه پیدا میکند و در ممالک دیگر نفوذ میکند، نرسیدهایم. فعلاً نوبت ما نشده است. بد نیست حقایق را درست آنطور که هست بیان کنیم، تا اینکه ماستمالی کنیم و تعارف به خرج همدیگر بدهیم. ما در وضعی گرفتار هستیم که در جاهای دیگر دنیا فرهنگهای بسیار پیشرفتهای وجود دارد و ما هم ناچار – اگر نخواهیم لجبازی بکنیم – باید از آنها پیروی کنیم و با آنها هماهنگ بشویم. این عنوان شماره دو مجله سخن – اگر اشتباه نکنم چهلوچند سال پیش – است. گفتگو این است که با دنیا هماهنگ شویم.


این هماهنگی اشکالاتی دارد که بایستی قبلاً بدانیم. ازجمله اینکه حاصل تجربیات ملتی را – که به هزار زحمت و خوندل حاصلشده – نمیشود به عجله و یکدفعه و دربست گرفت و استفاده کرد. باید قبلاً استعداد استفاده کردن هم داشته باشیم. وضعیت بسیاری از جاهای دیگر هم همینطور است. ما به تعداد زیادی از لغات جدید در قسمتهای علمی و فنی احتیاج داریم. شمار لغاتی که مورد احتیاج ما خواهد بود، ولو یکبار در سال، خیلی زیاد است. در کتابی درباره زبان، خواندم که اسم خانوادههای حشرات دوباله چهل هزار تاست. یک مثال نزدیکتر بزنیم. همراه دوست دانشمند و فاضلم مجتبی مینوی، با اتومبیل، جایی میرفتیم. گفتگوی ما درباره لغات تازهای بود که در مورد اتومبیل به آن احتیاج داریم. مرحوم مینوی گفت: «این چیز مهمی نیست که، ده بیستتا کلمه است». بنده رانندهام را که کورهسوادی داشت مأمور کردم کلماتی را که به درد رانندگی و این رشته از کار میخورد، یادداشت کند. تا 250 لغت به من داد که مربوط به اتومبیل بود. بعضی از اینها، عین کلمه خارجی است مثل «یاتاقان». بعضی فارسی است که ذوق طبیعی مردم آنها را ساخته است. مثل «سگدست» و از این قبیل. غرض اینکه کار خیلی سنگین است، اما اگر برای هر کاری متد درستی در پیش گرفته شود، ممکن است خیلی از اشکالات رفع شود. نکته اول این است که خیلی نترسیم از اینکه کلمه اصل خارجی داشته باشد. لفظ همینکه برای جامعهای قابلفهم بود، کافی است که جزء زبان آن جامعه بهحساب آید. از این نکته که بگذریم، میرسیم به اینکه موارد احتیاج ما چیست.
متأسفانه، اغلب اوقات، کوششهایی که در این راه کردهایم، ناقص یا گاهی غیر لازم بود. احتیاجهای اولیهای که رفع آنها خیلی آسان است، ولی رفع نکردهایم. برای اینکه تشکیلات یا ارگانیزاسیونی نداریم که درست این مطلب را تعقیب کند.
از خصیصههای ما ایرانیها یکی این است که حرف یکدیگر را قبول نداریم و سعی میکنیم، ولو اینکه میل باطنی ما نباشد، حرف دیگری را انکار کنیم و به همین دلیل غالباً توافقی حاصل نمیشود. برای مثال، من در وزارت فرهنگ که بودم، سمیناری تشکیل دادم از دبیران و معلمان زبان فارسی، که اقلاً برای رسمالخط کتابهای فارسی وزارت فرهنگ، تکلیف بچه¬ها را روشن کنند که مثلاً «به» را سر کلمه بعد بچسبانیم یا نچسبانیم و مسائل دیگری به همین اندازه جزئی و کمارزش. اما نشد و با وجود اینکه، همه ظاهراً لحن موافقی داشتند، هر کدام راه دیگری پیش گرفتند و نشد که نتیجه بگیریم. مثال دیگر آنکه ما با نامهای خارجی اعم از اسم جغرافیایی، اسم اشخاص و… سر و کار داریم که خواهناخواه در کارمان به آنها احتیاج داریم. هنوز نتوانستهایم بر سر وجوه مختلف تلفظ اسم خاص توافق کنیم که مثلاً ارسطو، آریستوت، ارسطاطالیس، کدام را باید به کار برد. حل این مسئله آسان است. باید مجموعه لغات اسم خاص تهیه کرد. در ممالک دیگر این کار را کردهاند.
به هر حال، چیزی که بنده با آن موافق نیستم، این است که کلمه تازهای را در غیر مورد لزوم جعل کنیم. در مورد اصطلاحات علمی، مخصوصاً وقتی که کار به جاهای تخصصی میرسد، غالباً به نظر من میآید که نباید نگران آن باشیم که معادل فارسی پیدا کنیم. اسم خانواده حشرات دوباله چیزی نیست که مورد احتیاج همه افراد باشد، پنج نفر یا ده نفر متخصص این رشته هستند و کار خودشان را انجام میدهند. اگر این راست است که 40 هزار اسم خانواده حشرات داریم، لازم نیست که همه را به فارسی سره نقل کنیم. به نظر بنده اینها لغت نیستند. علائم است. اسمهای خیلی دقیق و خاص را جزو زبان جاری و عادی نباید حساب کرد. امری است مربوط به یک عده متخصص که کار خودشان را میکنند. بنابراین بارمان را خیلی سنگین نکنیم و فکر این را بکنیم که دنیای امروز در علم و فن چنان پیش رفته که اگر بخواهیم به فکر آن بیفتیم که همه لغات تازه را به فارسی تبدیل کنیم، گمان میکنم که خودمان از سخافت این فکر، دیوانه خواهیم شد.
گروه گزارش