قسمت دوم
“آژنگ نیوز”:. روز ۹ ماه مه سال ۱۹۶۲ (۱۹ اردیبهشت ۱۳۴۱)، دقایقی پیش از نیمهشب، کار حفر تونل از زیرزمین کارخانه شروع شد.
یواخیم می گوید:”میدانستیم از کجا شروع کنیم. قبلا تونل واقعی ندیده بودیم. تونلهای ساختگی را در فیلمهای تلویزیونی دیده بودیم که چطور ریزش میکنند. از آن فیلمها، ساختن تونل را یاد میگرفتیم.”
منظره دیوار برلین در برناور اشتراسه
بعد از چند شب کار، تنها یک حفره به عمق یک متر و ۳۰ سانتیمتر در داخل زمین کنده بودند. حالا میتوانستند کار نقب زدن افقی را شروع کنند. این لحظهای بود که متوجه شدند چه کار دشواری در پیش است.
یواخیم میگوید:”وقتی به داخل تونل میرفتیم، باید روی پشت میخوابیدیم و پایمان را در جهت کندن تونل قرار میدادیم. بعد دو دستی بیل را میگرفتیم و با پا آن را توی گل و لای فشار میدادیم.”
اندکی پیشروی، ساعتها طول میکشید. بعد، با یک تلفن قدیمی زمان جنگ جهانی دوم که یواخیم از جایی پیدا کرده بود، به زیرزمین کارخانه زنگ میزدند که چرخ دستی پر شده و آماده است، و کسی از داخل زیرزمین چرخ دستی را با طنابی که به آن وصل بود بیرون میکشید.
چندی نگذشت که در این کار جا افتادند: ساعتها در کارخانه مشغول کندن و حمل و نقل چرخ دستی پر از خاک بودند. سخت خسته شده بودند، دستهایشان تاول زده بود، کمرشان درد میکرد و پیشرفت چندانی نکرده بودند. حتی به مرز هم نرسیده بودند. دو چیز لازم داشتند: نیروی کار، و پول.
تهیه کننده تلویزیون
هزاران کیلومتر دورتر، در شهر نیویورک، یک تهیه کننده معروف تلویزیون به نام “روُوِن فرانک” در پی این بود که چگونه داستان برلین را تعریف کند. او هنگام احداث دیوار در محل بود و حالا میخواست از آنچه فرای سرخط خبرها میگذشت برای مردم بگوید.
او یکی از قدرتمندترین شخصیتهای شبکه خبری “ان بی سی” بود. یک روز صبح، فکری به خاطرش رسید: چه میشد اگر میتوانست داستانی از یک فرار پخش کند که درست همان موقع داشت اتفاق میافتاد؟
ان بی سی میتوانست تمام دقایق و پیچ و خم های فرار را نشان بدهد، بدون آن که بداند سرانجام آن چه خواهد شد. این میتوانست انقلابی در خبررسانی باشد.
روون فرانک
فرانک این نظر را با “پیِرس اندرتون”، گزارشگر ان بی سی در برلین، در میان گذاشت. اندرتون سخت استقبال کرد و شروع به تحقیق در این مورد کرد.
مدتی طول نکشید که جستجوهایش او را به وولف شرودر، دانشجوی رشته مهندسی و یکی از اعضای حفر تونل رساند که سعی میکرد برای ادامه عملیات حفر تونل، پول جمع کند.
شرودر میگوید:”ما اندرتون را به محل تونل آوردیم. سخت تحت تاثیر قرار گرفت. و اینجا بود که ما شرایطمان را با او در میان گذاشتیم – اگر ان بی سی این فیلم را میخواهد، باید پولش را بدهد.”
آندرتون شرایط آنها را با فرانک درمیان گذاشت و او بلافاصله موافقت کرد. ان بی سی برای ابزار و مواد مورد نیاز بودجه فراهم میکند و به گفته فرانک “در ازای حق پخش فیلم، این عملیات متعلق به ماست.”
و به این ترتیب، فرانک یکی از جنجالیترین تصمیمها را در تاریخ پخش اخبار تلویزیون گرفت – یک شبکه خبری عظیم آمریکایی، خرج گروهی دانشجو را که مشغول کندن تونل فرار در زیر دیوار برلین بودند، میپرداخت.
نوار مرگ
تا پایان ماه ژوئن، دانشجویان حدود ۵۰ متر، تقریبا تا مرز میان دو برلین را حفر کرده بودند. ۳۸ روز بود که هر روز هشت ساعت در این تونل مشغول کندن بودند.
با کمک مالی ان بی سی، ابزار جدیدی خریده بودند و افراد بیشتری استخدام کرده بودند. با خرید نوارهای فولادی هم توانسته بودند برای چرخهای دستیهایشان یک خط آهن کوچک بسازند.
دیری نگذشت که تونل آنها با خلاقیت یواخیم تبدیل به تونلی مدرن و مجهز شد. او در داخل تونل سیم کشی برق کرد، روی چرخهای دستی موتورهایی نصب کرد که رفت و آمدشان را تسریع میکرد، و صدها دودکش در سراسر تونل تعبیه کرد که هوای تازه را به داخل آن راه میداد. فیلمبرداری همه این کارها، با دو برادر آلمانی اهل ایالت باواریا بود.
فیلمهایی که از داخل تونل گرفته شده، صامتاند، زیرا تونل برای دستگاههای ضبط صدا بیش از حد کوچک بود. در یک مرحله که توانستند همراه با فیلمبرداری، یک میکروفون نیز به داخل تونل ببرند، میتوانید در آن صدای یک تراموا، یک اتوبوس و قدمهای مردم را بشنوید. یواخیم میگوید: “فوقالعاده بود، همه چیز را میشد شنید.”
اما با نزدیک شدن به شرق، صداهای بالای سر خاموش شدند. حالا آنها درست زیر “نوار مرگ” بودند، بخشی از زمین که دقیقا کنار دیوار بود؛ جایی که نگهبانان مرزی با دقت در پی یافتن تونلها بودند.
تونل آنها نخستین تونلی نبود که زیر دیوار کنده میشد. دیگران هم تونلهایی کنده بودند که اغلب با شکست روبهرو شده بود. تنها چند هفته پیش از آن، مرزبانها دو مرد را در حال کندن یک تونل دیده بودند و به سویشان شلیک کرده بودند. یکی از آنها کشته و دیگری بهشدت مجروح شده بود.
یواخیم میگوید:”مرزبانها گوشیهای ویژهای داشتند که روی زمین میگذاشتند. اگر صدایی میشنیدند، زمین را سوراخ میکردند، یا به درون آن شلیک میکردند یا در آن دینامیت میگذاشتند. به همین دلیل، موقع کندن تونل میدانستیم که هر لحظه ممکن است زمین بالای سرمان باز شود.”
گاه میتوانستند صدای نگهبانان را که با هم حرف میزدند بشنوند. “و میدانستیم اگر ما صدای آنها را میشنویم، آنها هم احتمالا صدای ما را میشنوند. به همین دلیل دیگر نمیتوانستیم موقع کار در تونل باهم حرف بزنیم.”
“باید پنکهها را خاموش می کردیم که تنفس در جلوی تونل را دشوار میکرد. تنها چیزی که میشنیدیم صدای باد و نفس خودمان بود.”
یواخیم میگوید:” صداهایی هم بود که نمی توانستیم تشخیص بدهیم. صدای اشتازی بود؟ دنبالمان آمدهبودند؟”
تونل اصلی ۲۹ در جریان نشت آب
یک شب، یواخیم در حال کندن بود که صدایی شبیه به ریزش آب شنید. جایی در تونل آب نشت میکرد. ظرف چند ساعت، در داخل تونل، آب به راه افتاده بود. متوجه شدند جایی لوله آب ترکیده است. اگر جریان آب به همین صورت ادامه پیدا میکرد، تونل خراب می شد.
تصمیمی خطرناک گرفتند: اینکه از اداره آب برلین غربی بخواهند لوله را تعمیر کند، و در نهایت تعجب، پاسخ مثبت گرفتند. اما حتی پس از تعمیر لوله، تونل همچنان پر از آب بود و ماهها طول میکشید تا خشک شود.
چقدر به نتیجه نزدیک شده بودند – تنها پنجاه متر با زیرزمین خانه در برلین شرقی فاصله داشتند، و تمام کسانی که میخواستند فراری بدهند، آماده و منتظر بودند: خواهر هاسو و دوست دختر اُولی.
تونل دوم
ژوئیه سال۱۹۶۲ تقریبا یک سال از شروع حفاری گذشته بود. نیروهای امنیتی آلمان شرقی در اطراف دیوار تلههای سیمی، مینهای ضد نفر، حصارهای برقی و سیخهای فلزی کار گذاشته بودند، و اگر این ها جلوی فراریان را نمیگرفت، نگهبانان مرزی به اسلحه کمری، مسلسل، خمپاره، راکتانداز ضد تانک و شعلهافکن مجهز شده بودند.
با وجود این، هر ماه عدهای از مردم به نحوی از آلمان شرقی فرار میکردند؛ برخی در اتوموبیل پنهان میشدند و برخی از گذرنامه جعلی استفاده میکردند.
یواخیم و تیمش نمیتوانستند منتظر خشک شدن تدریجی تونل بمانند. سرانجام از وجود تونل دیگری خبردار شدند که به سوی شرق حفر شده بود، اما نیمه کاره رها شده بود.
دانشجویانی که این تونل نیمه تمام را طراحی کرده بودند، از یواخیم و دیگران خواستند اگر مایلند، برای رسیدن به برلین شرقی دست به دست هم بدهند. میتوانستند کسانی را که هردو گروه میخواستند فراری بدهند یکجا از یک تونل رد کنند.
یواخیم میگوید:”فرصت بسیار خوبی بود که نباید از دست میرفت. ما یک گروه حفاری بودیم که تونلی نداشتیم و اینجا تونل نیمهتمامی بود که احتیاج به حفاری داشت.” به تیم یواخیم تنها اطلاعات محدودی در مورد این تونل داده شد.
طرح خانه و نواحی اطراف تونل نیمه تمام
قرار بود این تونل جدید زیر یک کلبه در برلین شرقی باز شود و حدود هشتاد نفر سینهخیز از طریق آن فرار کنند. چند روز بعد، یواخیم و تیمش به دیدن تونل جدید رفتند. یواخیم می گوید:”خیلی تعجب کردیم. اصلا شبیه تونل ما نبود.”
تونل یواخیم برق و تلفن و واگنهای برقی و هواکش داشت. این تونل نه برق داشت، نه پمپ هوا، و آنقدر تنگ بود که بهسختی می شد در آن چهار دست و پا حرکت کرد. هر بار اتومبیل از جاده بالای سر میگذشت، تکههای سنگ و خاک به داخل تونل ریزش می کرد.
اما تصمیم گرفتند با همین تونل ادامه بدهند، قدری بزرگترش کنند و آخرین مترها را در آن حفر کنند تا به کلبه مورد نظر برسند. تونل آماده بود. اکنون تنها مانده بود که روز و محل فرار را به دوستان و اقوامشان در برلین شرقی خبر بدهند.
“ولفدیِدِر اشترنهایمر”، دانشجویی که در برلین غربی متولد شده بود و آنجا زندگی میکرد، خبر تونل یواخیم را شنید و داوطلب شد در مقابل نجات دوست دخترش از آلمان شرقی به نقشه آنها کمک کند. نام دختر “رناته” بود، و این دو پس از نامهنگاری در مورد به گفته او” بیتلها و سئوالهای عمیق زندگی “، عاشق هم شده بودند.
اشترنهایمر مفید بود، زیرا برخلاف دیگران در تیم یواخیم، اهل آلمان غربی بود و به همین دلیل میتوانست آزادانه به شرق رفت و آمد کند.
در طول هفتههای بعد، او در چند سفر به برلین شرقی فهرست نام کسانی را که قرار بود از راه این تونل فرار کنند، بهروز کرد. قرار فرار برای روز هفتم ماه اوت گذاشته شد.
یک روز پیش از آن، دانشجویان گرد هم آمدند. در میانشان مردی بود که اشترنهایمر پیش از آن ندیده بود. نامش “زیگفرید اوزه” و حرفهاش آرایشگری بود.
این “اوزه” بود که مشتاقانه داوطلب شد برای دادن رهنمودهای نهایی به شرق برود.
اما بلافاصله پس از جلسه، اوزه مستقیما به آپارتمانی با نام سری “اورینت” رفت تا با رابطش، یک مامور اشتازی، ملاقات کند.
اوزه خبرچینی بود که شش ماه پیش از آن از طرف پلیس آلمان شرقی استخدام شده بود. اسناد آن زمان نشان میدهد که اوزه به اربابش می گوید: “قرار است فرار بین ساعت ۴ تا ۷ بعدازظهر انجام شود”، و “۱۰۰ نفر قصد فرار دارند.”
حالا اشتازی از تونل یواخیم آگاه شده بود – از بزرگترین عملیات فرار به برلین غربی.
تله
روز فرار فرا رسید. در سراسر برلین شرقی، مردها، زنان – نامزد وولفدیتر، رناته، و کودکان به سوی کلبه راه افتادند. ساعتهای مختلفی را انتخاب کرده بودند. برخی پیاده میرفتند، بعضی دیگر با اتوبوس یا تراموا.
بیشترشان سخت وحشتزده بودند. شب قبل بهسختی توانسته بودند بخوابند. ساعتها مشغول بستن و باز کردن و دوباره بستن وسایلشان بودند. فقط اجازه داشتند یک بسته با خودشان ببرند برای جا دادن پوشک بچه، لباس و عکس. اینها تنها چیزی بود که برای شروع زندگی جدیدشان در غرب میتوانستند همراه داشته داشتند.
در راه کلبه بودند که اتومبیلهای اشتازی از راه رسیدند. فرمانده گردان مرزی به سربازها دستور داده بود با زره پوش و خودروهای آبپاش در پادگان نزدیک کلبه مستقر شوند. افراد اشتازی در لباس شخصی به محل کلبه اعزام شدند و در خیابانها پراکنده شدند. تله آماده بود.
نقشه زیگفرید اوزه، جاسوس استازی از نخستین تونل – بی اس تی یو
داخل تونل، یواخیم، هاسو و اولی خود را برای نقشه فرار آماده میکردند. این دانشجویان رشته مهندسی وحشتزده بودند. هرگز دست به چنین کاری نزده بودند و نمیدانستند آیا میتوانند به کلبه راه پیدا کنند یا نه، و اگر میکردند با چه چیزی روبهرو می شدند.
هرچه لازم بود با خودشان برداشتند – چکش، تبر، مته و رادیو. حتی توانسته بودند چند قبضه اسلحه و یک مسلسل زمان جنگ جهانی دوم هم فراهم کنند.
یواخیم می گوید:”میخواستیم در صورت حمله اشتازی بتوانیم از خودمان دفاع کنیم.”
بهآرامی و بیسروصدا، به داخل تونل خزیدند. وقتی به آخرش رسیدند، شروع به سوراخ کردن زمین بالای سرشان کردند.
ساعت چهار بعدازظهر بود و بالای سرشان، در خیابانهای بیرون کلبه، مردم از راه میرسیدند. اما وقتی دیگر فرصت فرار نبود، ماموران اشتازی آنها را بازداشت کردند، توی اتومبیلها انداختند و از محل دور شدند.
یواخیم، هاسو و اوُلی همچنان بیخبر از لو رفتن عملیات، مشغول سوراخ کردن زمین بالای سرشان بودند.
یواخیم میگوید:” ناگهان صدایی از سمت غرب در بیسیم همراهم شنیدم. فریاد میزدند که برگردیم.”
اما آنها به کندن ادامه دادند. یواخیم میگوید:”تنها فکرم مردمی بود که به کلبه میآمدند و ما نمیخواستیم ناامیدشان کنیم.”
به کندن ادامه دادند تا سرانجام کف اتاق نشیمن کلبه را سوراخ کردند. آینه کوچکی را بالای سرشان گرفتند که بتوانند داخل اتاق را ببینند. اتاق جز چند صندلی و یک کاناپه اثاث دیگری نداشت. خیلی ساکت بود، بیش از حد ساکت. اما تا آنجا آمده بودند و باید ادامه میدادند. از داخل تونل وارد اتاق شدند و سینهخیز به طرف پنجره رفتند. یواخیم از گوشه پرده بیرون را نگاه کرد.
“مردی را در بیرون خانه در لباس شخصی دیدم که زیر پنجره حرکت میکرد. بلافاصله فهمیدم اشتازی است.”
آرشیو اشتازی
بهشدت وحشت کرده بودند. میدانستند عملیاتشان لو رفته، اما آنچه نمیدانستند این بود که گروهی سرباز، کلاشنیکف به دست، درست آن طرف اتاق نشیمن ایستادهاند.
لحظهای شگفت انگیز در آرشیو اشتازی (یکی از دو هزار پروندهای که در جریان تحقیق در مورد این ماجرا خواندم که همه در مقر اشتازی سابق نگهداری میشد). در این گزارش آمده که سربازان خود را برای حمله به داخل اتاق آماده میکردهاند که صدای یکی از اعضای تیم یواخیم را میشنوند که کلمه “تیربار” را به زبان میآورد. به همین دلیل، تصمیم میگیرند صبر کنند تا نیروی کمکی از راه برسد، چون میدانستند کلاشنیکف آنها نمیتواند حریف تیربار بشود.
همین وقفه، جان یواخیم و تیمش را نجات داد. آنها بار دیگر به داخل دهانه تونل پریدند و در حالی که ابزارشان به دور پایشان می پیچید سعی کردند با سرعت هرچه تمامتر چهار دست و پا خودشان را به غرب برسانند.
میدانستند هر لحظه ممکن است سربازهای آلمان شرقی وارد اتاق کلبه شده وارد تونل شوند و آنها را هدف قرار دهند. چند دقیقه بعد، نیروهای امنیتی به داخل اتاق نشیمن هجوم آوردند و وارد تونل شدند، اما تا آن موقع تونل خالی شده بود.
ماموران اشتازی برای بازداشت یواخیم و تیمش دیر کرده بودند، اما در عوض گروهی از کسانی را که قرار بود از تونل بگذرند بازداشت کرده بودند تا از آنها بازجویی کنند.
بازجویی
تا اینجا، تنها یک نفر از لو رفتن عملیات بیخبر بود، وولفدیِتِر. او در آلمان شرقی عملیات را سازماندهی کرد و حالا با هیجان دیدار قریب الوقوع رناته، در راه بازگشت به مرز بود. وقتی به پست مرزی رسید، دو مامور منتظرش بودند. بیدرنگ فهمید که لو رفته است.
نخست پلیس بازجوییاش کرد و بعد او را تحویل اشتازی دادند. او را به زندان “هوهنشوُنهاوزِن”، زندان سابق شوروی که به اشتازی تحویل داده شده بود، منتقل کردند. وولفدیتر میگوید:”نیمههای شب بود. لباسهایم را درآوردند و بازرسی بدنیام کردند، بعد لباس زندان تنام کردند و بازجویی شروع شد.”
متن بازجویی از وولفدیتر (در آرشیو آلمان) ۵۰ صفحه است.
وولدیتر به هفت سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد. او تنها نبود. بسیاری از شهروندانی که در تلاش برای عبور از تونل بازداشت شده بودند، اکنون زندانی شده بودند، حتی مادرانی که از فرزندانشان جدا شده بودند.
فکر میکنید با لو رفتن عملیات و شمار بالای بازداشتها و حبسها، یواخیم و تیمش دست از کار کشیدند؟ نه! آنها میدانستند اشتازی اطلاعاتی در مورد نخستین تونلشان ندارد و تصمیم گرفتند دوباره آن را امتحان کنند……
نویسند’گان : هلنا مِریمَن عکسها: اما لینچ، یوآخیم رودولف، رناته و ولفدیتر اشتانمایر
ادامه دارد