“آژنگ نیوز”:حرص و طمع جمع آوری مال در حکومتگران دوره قاجار چنان بود که مردم از دعوت آنها به خانه های خود وحشت داشتند.مشیر همایون شهردار تهران در دهه ۲۰خورشیدی و از نواده های خاندان قاجاریان در خاطرات خود می نویسد:میرزا علی اصغر خان امین السلطان صدر اعظم ناصر الدین شاه و مظفر الدین شاه در ضیافت عقد کنان یکی از خواهر های من در منزل پدرم دعوت داشته در همان طالار ضیافت چهل چراغ کوچکی آویزان بوده پیانوی محبوب من نیز ساکت و خاموش در کناری جای داشت. صدر اعظم حین خدا حافظی به پدرم میگوید خیلی با سلیقه هستی این پیانو و این چهل چراغ طالار شما را خوب زینت داده .پدرم به معمول آن زمان ناچار جواب میدهد قربان پیشکش میکنم .صدر اعظم میرود ولی پدرم دل نمیکند بوعده خود وفا کند و تعارف مرسوم زمان را جامه عمل بپوشاند. چند روزی بعد که صدر اعظم آثاری از این پیشکش مشاهده نمیکند چون از خصوصیت مرحوم غلام حسین خان صاحب اختیار با پدرم آگاه بوده توسط او پیغام میکند ما منظورمان این نبوده پیشکش کنید؛قیمت آن را هر چه هست خواهیم داد.چون با چنین پیغامی دیگر برای پدرم قدرت مقاومت نبوده خواهی نخواهی محبت پیانو و چهل چراغ را از دل بیرون کرده و آنها را به پارک صدر اعظم می فرستد.

پر واضح است که صدر اعظم نیز تادیه قیمت را فراموش میکند و اگر هم فراموش نکرده چون و آن زمان و بلکه تا خیلی بعد از آن زمان صدر اعظم ها به پرداخت دیون خود اعتنایی نداشتند نفرستادن قیمت چندان تعجبی ندارد. لیکن پدر منهم از زمره اشخاصی بود که نه به حقوق دیگران تجاوز میکرد و نه زیر بار تجاوز دیگران به حقوق خود میرفت بمحض آنکه مظفر الدین شاه صدراعظم را از صدارت معزول و بشهر قم تبعید مینماید؛ عریضه ای به مظفر الدین شاه مینویسد و پنجاه اشرفی طلا هم ( نود تومان) ضمیمه آن میکند. شاه هم که رد اشرفی ها را عمل مکروهی میدانسته بدون آنکه نسبت به صحت و سقم مطلب وارد تحقیق شود در حاشیه عریضه صریحا به حاکم تهران امر میکند سریعاً مأمور بفرستید پیانو و چهلچراغ را از پارک میرزا علی اصغر خان بمنزل نصر الله خان انتقال دهند .
امر شاه بدون چون و چرا و خیلی بسرعت اجرا شد. بعد از دوسه هفته روزی دیدم پدرم جلوی در منزل با دو نفر فراش قرمز پوش مشغول داد و بیداد است و پشت هم فریاد میکشد من هر گز زیر بار زور حاکم نمیروم پیانو و چهل چراغ را من خودم وارد کرده ام قیمت هر دو به هزار تومان رسید .مال خودم را به خودم پس داده اند. پنجاه اشرفی بشاه داده ام. دیگر حاکم چه میگوید؟ بروید بگوئید من زیر بارزور نمیروم.
خلاصه معلوم شد حاکم به فراش هادستور داده دویست تومان بعنوان ده یک دعوای هزار تومانی که خود به هیچ وجه وارد در رسیدگی به آن نشده و مدعا به را هم بفکر خودش دو هزار تومان فرض کرده از پدرم وصول نمایند.
پدرم علاوه بر آنکه هیچوقت به حرف ناحق تسلیم نمیشد طبیعتا هم براثراعتیاد بمشروبات خیلی زود عصبانی میشد مذاکرات با فراشها عاقبت منجر باین گردید که بجای وصول ده یک ده دوازده پس گردنی وصول و برای اداره حکومتی سوغات بردند.
لیکن غروب همان روز بجای دو نفر شش نفر قرمز پوش در حالیکه دو گونی پر از کاه و یک سک سیاه که در شهر گرفته و زنجیری بگردن او انداخته بودند همراه آورده بودند در مقابل درب منزل ما پلاس گسترده روی آن نشستند کاه را بتدریج دود میکردند.
یکنفر هم با چوبی که در دست داشت هر دوسه دقیقه یکبار سک را می نواخت که بد بخت چاره ای غیر از روزه کشیدن نداشت. این طریقه بود که دولت برای وصول حقوق دیوانی نسبت به تمرد کنندگان بکار میبستند مضافا آنکه از ورود و خروج اشخاص هم بسختی ممانعت میکردند این عمل ادامه داشت. نه پدرم تسلیم میشد. نه فراش ها از کاه دود کردن دست بر میداشتند و نه سگ بیچاره از زوزه کشیدن .
بدیهی است در این مواقع عابرین هم البته که در آن زمان غیر از این گونه نمایشات سرگرمی دیگری نداشتند اطراف فراشها، مشغول تماشای معرکه میشدند.
خوش بختانه فراشها خبر نداشتند که خانه بد حسابها همیشه دو سه در دارد.درهمین موقع یکی از دوستان پدرم که غالبا اول شب ها را با هم میگذراندند به محل معرکه میرسد. فراشها از ورود او بمنزل جلو گیری میکنند و سک را بزوزه کشیدن و امیدارند آن شخص محترم که از سایر درها اطلاع داشته راه خود را کج کرده و به ریش فراشها می خندد و از در دیگر به ملاقات پدرم می آید. این شخص مرحوم عباسقلی خان نواب برادر بزرگ مرحوم حسینقلی خان نواب وزیر خارجه اوائل مشروطیت است.

همه معاصرین او را می شناسند زیر امتجاوز از چهل سال مترجم و منشی اول سفارت انگلیس بوده است.طبق معمول دوسه ساعتی را نزد پدرم گذرانده و میرود بدیهی است از موضوع فراش ها و زوزه کشیدن سگ نیز آگاه میشود.
این قضیه مربوط بسال ۱۳۱۴ قمری یعنی سال اول سلطنت مظفر الدین شاه است. من در حدود ده سال داشتم اطفال در این سن همیشه صبح ها دیرتر از بزرگان از خواب برمیخیزند. بغنتنا متوجه شدم یکتا پیراهن در آغوش مستخدمی در خیابان هستم پدرم از جلو و بیش از سی نفر اهل خانه او از زنها دخترها و پسرها و اطفال دنبال او در حرکت هستیم از روی وحشت فریاد کشیدم و مستخدمی که مرا در آغوش داشت گفت اینکه ترس ندارد همه داریم میرویم از دست فراشها وزوزه سک زیر توپ مروارید بست بنشینیم. راه ما برای رفتن بست نشستن زیر توپ مروارید از خیابان منوچهری و عبور از جلوی سفارت انگلیس وطی امتداد خیابان فردوسی (علاء الدوله ) تا میدان ارک بود همینکه بجلوی سفارت انگلیس رسیدیم پدرم البته با قراریکه شب گذشته گذاشته شده بود در مقابل در سفارت با مرحوم عباسقلی خان مصادف به اشاره او که آنهم بدیهی است قبلا با کسب اجازه از سفارت همه وارد باغ سفارت شدیم و بجای زیر توپ مروارید ، باصطلاح آن ایام زیر بیدق انگلیس بست نشستیم بیش از دو ساعت طول نکشید همه را بمنزل عودت دادند غیر از خاکستر کاه های سوخته آثاری از فراش ها و زوزه سک باقی نبود.
گروه تاریخ
