“آژنگ نیوز”:جین آستن درنظریه ذهن خود توصیف میکند: چگونه داستان‌های ادبی مهارت‌های «ذهن‌خوانی» شما را تقویت می‌کنند.در ابتدای غرور و تعصب، مشهورترین رمان جین آستن، شخصیت اصلی داستان، الیزابت بنت، به‌طور اتفاقی صدای آقای دارسی را می‌شنود که از او بد می‌گوید. این، طبیعتاً، باعث می‌شود که او نظر منفی نسبت به او پیدا کند.

با این حال، او از دلایل واقعی پشت حرف‌هایش بی‌اطلاع است، در حالی که آقای دارسی، به نوبه خود، متوجه نیست که حرف‌هایش شنیده شده است. بنابراین، یک رقص عاطفی و ذهنی بین دو شخصیت آغاز می‌شود که هر کدام سعی می‌کنند افکار و احساسات دیگری را در طول رمان رمزگشایی کنند.

در همین حال، خواننده به عنوان یک شخص ثالث همه جا حاضر، محرم اسرار درونی‌ترین افکار شخصیت، وجود دارد. این بدان معناست که تمرین کتاب در تفسیر احساسات نه تنها در خود داستان، بلکه در خواننده نیز رخ می‌دهد.

آستین و «نظریه ذهن»

لذت ما از ادبیات و داستان ریشه در نظریه ذهن دارد: توانایی شناختی برای نسبت دادن حالات ذهنی (نیت‌ها، آرزوها، افکار، احساسات) به دیگران و درک رفتار آنها. همه ما این ظرفیت را داریم و برای هر رابطه اجتماعی اساسی است.

این مهارت برای درک یک روایت ضروری است، زیرا آنچه می‌خوانیم بدون اینکه بتوانیم خود را جای شخصیت‌ها بگذاریم تا انگیزه‌هایی را که باعث اعمال آنها می‌شود تشخیص دهیم، بی‌معنی خواهد بود.

یک مطالعه در سال ۲۰۱۳ که در مجله Science منتشر شد، نشان داد که خواندن داستان این توانایی را بهبود می‌بخشد. نوشته‌های آستن به ویژه برای آموزش مهارت‌های «ذهن‌خوانی» ما مناسب است.

جین 1 - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

آستین با استفاده از طرح‌هایی مبتنی بر سوءتفاهم‌ها، فریب، کنایه و انتظارات اجتماعی، روانشناسی اجتماعی دوران خود – اواخر قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ – را منعکس می‌کند. ذهن شخصیت‌های او محور اصلی داستان است و تلاش برای درک آنها، تضاد را در داستان‌ها ایجاد می‌کند و شخصیت‌هایی را خلق می‌کند که همدلی با آنها آسان است.

بنابراین، در غرور و تعصب، آستین نه تنها یک داستان عاشقانه ارائه می‌دهد – بلکه خواننده را در شبکه‌ای از افکار درباره افکار، یک پرده تمام‌عیار از آنچه به عنوان بازگشت ذهنی شناخته می‌شود، درگیر می‌کند. این مفهوم، که در نظریه ذهن نقش اساسی دارد، به توانایی ما در بازنمایی حالات ذهنی دیگران در ذهن خودمان و انجام این کار در سطوح یا “مراتب” مختلف اشاره دارد.

بازگشت مرتبه اول سرراست است – زمانی اتفاق می‌افتد که الیزابت می‌گوید می‌داند خواهرش جین ناراضی است. اما آستین به ندرت در آنجا متوقف می‌شود، زیرا رمان‌های او ساختارهای بسیار پیچیده‌تری را توسعه می‌دهند.

این می‌تواند شامل موارد زیر باشد: الیزابت فکر می‌کند دارسی معتقد است که او به ویکهام علاقه دارد. این بازگشت از نوع سوم است، زیرا افکار سه شخصیت مختلف را درگیر می‌کند: شخصیت اصلی، شخصیت دوم و مردی که هر دو با او ارتباط دارند. در لحظات کلیدی رمان، این سطوح با هم همپوشانی دارند و باعث ایجاد سوءتفاهم‌ها، تنش‌ها و پیچش‌های روایی می‌شوند که همگی پر از معنا هستند.

این نوع استدلال ذهنی پیچیده نه تنها شخصیت‌ها را تعریف می‌کند – خواننده نیز در آن مشارکت دارد. برای درک سوءتفاهم‌ها در صحنه‌های خاص، خواننده باید بیش از خود شخصیت‌ها بداند – و همچنین آنچه شخصیت‌ها معتقدند دیگران می‌دانند و آنچه نمی‌دانند که از آن بی‌اطلاع هستند.

این بدان معناست که وقتی الیزابت نامه دارسی را که پس از طرد شدنش به او داده شده است، می‌خواند، خواننده باید در کنار او تلاش کند تا تمام سطوح قبلی تفسیر را دوباره مرتب کند: آنچه را که او فکر می‌کرد دارسی احساس می‌کند، آنچه را که دارسی فکر می‌کرد او احساس می‌کند، نیاتی که او فکر می‌کرد دارسی دارد، و نیاتی که اکنون معتقد است دارسی دارد.

روانشناسی شناختی نشان می‌دهد که ذهن انسان می‌تواند به راحتی تا سه سطح بازگشت را مدیریت کند. داستان‌های ادبی، به ویژه آن‌هایی که روابط پیچیده بین فردی را بررسی می‌کنند، راهی طبیعی برای آموزش این توانایی است. از این نظر، خواندن آستین مانند بلند کردن وزنه‌های ذهنی است. شخصیت‌های او ما را دعوت می‌کنند تا با آنها، درباره آنها و گاهی علیه آنها فکر کنیم.

شنیدن افکار دیگران

یکی از قدرتمندترین ابزارهایی که آستین برای غوطه‌ور کردن ما در ذهن شخصیت‌هایش استفاده می‌کند، گفتار غیرمستقیم آزاد است.

این تکنیک روایی به عنوان پلی بین راوی و شخصیت‌ها عمل می‌کند و به آنها امکان دسترسی به ایده‌ها و احساساتشان را می‌دهد، بدون اینکه صریحاً آنها را چنین برچسب‌گذاری کند. گفتار غیرمستقیمِ آزاد، نشانه‌های تفکر را حذف می‌کند و آن را به صورت … ارائه می‌دهد.

بخشی سیال از گفتمان روایی بدون اشاره به تغییر دیدگاه.

در این نوع جملات، کاملاً مشخص نیست که آیا راوی صحبت می‌کند یا شخصیت. دقیقاً همین ابهام است که ما، به عنوان خواننده، را مجبور می‌کند که مرتباً نظریه ذهن خود را فعال کنیم، زیرا باید استنباط کنیم که چه کسی صحبت می‌کند، واقعاً به چه چیزی فکر می‌کند، آیا حقیقت را می‌گوید یا نه، و آیا بین آنچه می‌گویند و آنچه احساس می‌کنند تضادی وجود دارد یا خیر.

این شکل از روایت، آموزش «ذهن‌خوانی» است زیرا از آنجایی که افکار شخصیت‌ها به طور مستقیم بیان نمی‌شوند، ما باید آنها را بازسازی کنیم. به عبارت دیگر، گفتار غیرمستقیم آزاد نه تنها نشان می‌دهد که یک شخصیت به چه چیزی فکر می‌کند – بلکه ما را مجبور می‌کند که حداقل برای چند صفحه مانند آنها فکر کنیم.

راهی برای درک دیگران

خواندن آثار جین آستن به معنای غرق شدن در لایه‌های پیچیده افکار و احساسات پنهان است و این توانایی‌های ناخودآگاه ما را آموزش می‌دهد. نویسنده از طریق گفتار غیرمستقیم آزاد و سطوح متعدد بازگشت، به خواننده اجازه می‌دهد تا وارد ذهن هر یک از شخصیت‌ها شود و مانند هر عضو دیگری از جامعه خاصی که او در آثارش به تصویر می‌کشد، احساس کند.

در روانشناسی، می‌دانیم که این غوطه‌وری اتفاقی رخ نمی‌دهد، زیرا وقتی می‌خوانیم، مهارتی حیاتی برای جهت‌یابی در ذهن دیگران را فعال و تمرین می‌کنیم. خواندن آثار آستن نه تنها منبع سرگرمی است – بلکه به طور نامحسوسی توانایی ما را در قرار دادن خود به جای دیگران (و ذهن آنها) بهبود می‌بخشد.

این ممکن است دلیل این باشد که چرا خواندن – حتی آثاری که بیش از دو قرن قدمت دارند – هرگز از مد نمی‌افتد.

گروه گزارش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *