“آژنگ نیوز”: ماجرای اولین قطع رابطه دیپلماتیک ایران و امریکا به روایت حبیب نفیسی چنین بوده است: چهار سال [در ایندیاناپولیس امریکا] توی کارخانه کار کردم و شب هم درس خواندم و رشتۀ تخصصیام را گرفتم. در آن موقع که کار ما نزدیک به اتمام بود و قریب این بود که این کارخانۀ اتومبیلسازی به ایران بیاید و در ایران شروع به کار کند که سفیر ما [در امریکا] در کوچه با پلیس اختلافش شد و پلیس سفیر ما را حبس کرد.
س- آقای…
ج- غفارخان جلال.
س- مثل اینکه خلاف اتومبیلرانی بود.
ج- بله اتوموبیلرانی بود و با پلیس اختلاف پیدا کرد.
س- این موضوع چه بوده؟ میگویند ایشان گفته بود…
ج- ایشان [هنگام رانندگی] تند میرفت و آنوقت پلیس به او ایست میدهد و میگوید یواش برو. زنش انگلیسی بود. زنش خانم خیلی جسوری بود و انگلیسی هم بود و بهش هم برخورده بود که خانم سفیر است و پلیس آنها را نگه داشته است. پلیس میآید و دستش را روی پنجرۀ او میگذارد و میگوید که چرا تند میروی؟ نباید تند بروی. او هم به سگش دستور حمله میدهد و او به پلیس از توی پنجره میپرد. مثلاینکه ظاهراً پلیس را هم گاز میگیرد.

بعد هم او به پلیس میگوید شما حق ندارید [ما را متوقف کنید]، ما سفیر هستیم، ما minister (=سفیر و دیپلمات) هستیم. پلیس هم در یک شهر کوچکی بوده، یک ده کوچکی بوده، در آنجا به کشیش میگویند مینیستر، و آن پلیس نمیدانسته که دیپلمات چیست و [نمیدانسته که] به سفیر هم میگویند مینیستر. این است که میگوید:
“I don’t care if you are Jesus Christ himself.”
اگر حضرت مسیح هم باشی برای من مهم نیست، چه برسد که کشیش حضرت عیسی باشی و من به زندان میبرمت.» آنوقت روز تعطیل هم بود و اینها دستشان به جایی نمیرسد و پلیس آنها را به آن ده میبرد به پاسگاه پلیس میبرد و در آنجا توی اتاق زندان مینشانندش و این خانم شروع به تلفن کردن به این و آن و آشناهاش در واشنگتن و میگوید که جناب را اینجا گرفتهاند و در زندان است. آنها هم، روز یکشنبه بود، تا توانستند در وزارت خارجه اشخاصی را پیدا کنند و به فریاد اینها برسند، دو سه ساعت، این عالیجناب در زندان بود.
بعد خبر به رضاشاه میرسد که سفیرت را گرفتهاند و چندساعتی هم حبس کردند و در زندان بوده است. رضاشاه هم فوری روابط [با امریکا] را قطع میکند و به همۀ ما [محصلین] هم میگوید که همه [به ایران] برگردید.
س- عصبانیت رضاشاه فقط روی همین بود و زمینۀ دیگری نداشته است؟
ج- [فقط روی همین موضوع] که چرا سفیرش را حبس کردهاند. او راجع به این موضوع خیلی حساسیت داشت. یک دفعه هم با فرانسویها همینطور شد. چون توی روزنامه به مقامات ایرانی در فرانسه اهانت کردند روابطش را با فرانسه قطع کرد.
منبع:بخشی از مصاحبه حبیب نفیسی (۱۲۸۷-۱۳۶۳) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم
گروه تاریخ