“آژنگ نیوز”:وقتی حکومتِ تهرانِ دوره قاجار؛بر عهده یک بنّا بود!احتشام السلطنه در خاطراتش می نویسد:حکومت تهران از سال ۱۳۰۰ قمری که من بتهران آمدم تا آخر عمر ناصر الدین شاه با کامران میرزا نایب السلطنه بود تا سال ۱۳۰۶ هجری -قمری ؛وزیر نظام از طرف نایب السلطنه متصدی حکومت تهران بود حکومت تهران با حکومت سایر ولایات تفاوت کلی داشت.

چه حاکم سایر ولایات نماینده شاه و تمام اختیارات دولتی جز امورلشکری با او بود ولی تهران چون مرکز سلطنت و رجال دولت بود حکومت تهران جزدر امور جزئی و تکالیف شهرداری اثری نداشت و گاهی اصطکاکی مابین نفوذ حکومت آنهم بواسطه نایب السلطنه و امین السلطان شخص اول وصدر اعظم پیدا میشد. وزیر نظام دائی نایب السلطنه و در بدایت شغل او بنائی بود و حکایاتی از او معروف بود از این قبیل روزی به باغبان خود گفته بود “درخت گل اندر “برای باغ پیدا کن و باغبان هر چه سراغ گرفت کسی “درخت گل اندر” نشان نداد به وزیر نظام گفت همچو درختی پیدا نمیشود گفت پدر سوخته همان است که شیخ سعدی گفته:

یکی درخت گل اندرمیان خانه ماست

که سروهای جهان پیش قامتش پستند

اگر این حکایت مجهول هم باشد دلیل است که فهم و شعور او در همین درجات بوده ولی در عین حال در کار خود زرنگ و باهوش بود. وقتی از مداخلات اطرافیان امین السلطان و نفوذ آنها به تنگ آمده بواسطه واقعه ای که خود را به خریت زده نفوذ آنها را در هم شکست و آن این بود:

میرزا حسین نامی از پیشخدمت های امین السلطان پیغامی برای وزیر نظام آورده بود پیشخدمت اطاق وزیر نظام به او گفت میرزا حسینخان آمده شما را ملاقات کند. یکدفعه متغیر شده حکم کرد او را کشیدند تا وسط حیاط و گفت او را چوب بزنند. آن بیچاره هر چه فریاد زد من از طرف امین السلطان پیغام آورده ام وزیر نظام بر تغیر خود میافزود و میگفت پدر سوخته حالا امین السلطان شناس شده ای و تشدید بر چوب زدن او میکرد فراشان بی خبر پاهای او را فلک کرده چوب زیادباو زدند.

246 24 - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

در این حین دو نفر فراش وارد شده تعظیم کرده گفتند قربان حسینخان مقصر حاضر است وزیر نظام به لهجه ترکی گفت په پس این کیست؟ گفتند حسین خان مقصر همین است که حالا او را آورده اند آن یکی پیغام از امین السلطان آورده گفت عیب ندارد. این دو تا را با هم صلح بدهید روی همدیگر را ببوسند. وزیر نظام به واسطه بستگی به نایب السلطنه و این قبیل حیله ها نفوذ و رعب خود را در مردم جا داده بود و با همه این احوال درستکار و جدی در نظم امور شهر بود.

وقتی فوت شد وصیت کرده بود تا ششماه جسد او را با تابوت در خانه خودش امانت بگذارند و بعد از ششماه به امامزاده عبدالعظیم شهرری حمل کرده در حجره ای که تهیه کرده بود دفن کنند در اوایل کسی سّر این وصیت ندانست تا بعد از ششماه که جنازه را امامزاده عبدالعظیم بردند.

من در نظر دارم روزی که او فوت شد اهالی شهر به یکدیگر تبریک میگفتند و از فوت او شادی میکردند .ولی بعد از آن مدت که جنازه او را حمل کردند اکثر اهالی تشییع جنازه او را دیدار کرده و طلب مغفرت برای او میکردند. برای اینکه بعد از او قدر او را یافتند در آنوقت دکانهای نانوایی با هیزم صحرائی میسوخت. او ذخیره هایی در تابستان از هیزم صحرایی (بنه) تهیه میکرد که اگر زمستان سخت شود و نتوانند هیزم بیاورند دکاکین نانوایی بواسطه نداشتن سوخت تعطیل نشود.

بعد از او ذخایر سوخت او را که متعلق به بلدیه بود قیمت کرده به نانواها فروختند به چهل هزار تومان .چهل هزار تومان آنوقت لا اقل معادل دو میلیون تومان حالا(دوره حکومت احمد شاه) ارزش داشت چه آنکه قیمت نان که اساس سایر نرخهاست در آنوقت از یک من دو عباسی یعنی چهل دینار حالا تجاوز نمیکرد .حکم اینکه هر کس شامگاه بالای سر در خانه خودش یک چراغ نفتی بگذارد و صبح درب خانه خود را جاروب کند و آب بپاشد از اوست .ولی این دستورات پیشرفت شایانی نکرد تا زمان حکومت مختار السلطنه(۱۳۱۵ هجری قمری) جد مختاریها به اجبار اجرا کردند.

منبع:خاطرات احتشام السلطنه

گروه تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *