“آژنگ نیوز”:ماجرای خشونت رضاشاه نسبت به اعضای دولت به روایت قائم مقام الملک(رضا رفیع) چنین است که وی می نویسد:پس از افتتاح مجلس دوازدهم طبق معمول سالیانه رضا شاه برای گردش و سیاحت بطرف شمال حرکت کرد و منهم جزء ملتزمین بودم و پس از عبور و بازدید از چند شهر چون قرار بود که در مراسم اسب دوانی ترکمن صحرا شرکت کنند بطرف گرگان عزیمت نمودیم .
لازمست این نکته را قبلا متذکر گردم که وقتی دوره های تقنینیه بوسیله شاه افتتاح میشد و ایشان خطابه افتتاحیه را قرائت میکرد سیئت رئیسه تشکیل جلسه میداد و جوابی را که قرار بود در پاسخ نطق افتتاحیه اعلی حضرت تهیه و در مجلس قرائت شود تنظیم نموده و قبل از قرائت در مجلس آن را بعرض می رساندند تا اگر اصلاحی لازم باشد در آن بشود و سپس در جلسه علنی قرائت گردد .
اما در آن سال شاه بلافاصله چند روز پس از افتتاح دوره دوازدهم و قبل از آنکه جواب هیئت رئیسه به نطق مشارالیه در مجلس خوانده شود از تهران حرکت نمود و همین امر موجب بروز ماجرائی شد .
بخاطرم است که پس از حرکت نهار را در بندرگز خوردیم و سپس قطار سلطنتی بطرف بندر شاه حرکت کرد چهار بعد از ظهر به بندر شاه رسیدیم .
شاه از قطار پیاده شدند و برای اولین بار از مقابل صف دولت که بتازگی بریاست آقای دکتر متین دفتری تشکیل شده بود عبور نموده و سپس از مقابل صف و کلا نیز که از چهل یاپنجاه نماینده تشکیل یافته بود گذشتند.
اما مثل اینکه حال شاه خوب نبود زیرا فقط به رئیس الوزراء و مرحوم اسفندیاری رئیس مجلس ابراز لطف نموده و از برابر بقیه بسرعت گذشت و پیاده براه افتاد.
مستقبلین نیز بفاصله پنج تاشش متراز پشت سر شاه حرکت نمودند ولی چون فاصله زیاد بود بعضی ها قدری جلوتر آمدند بطوریکه در نیمه های راه فاصله بین شاه و مستقبلین فقط یک یا دومتر بود در آن لحظاتی که همه ساکت و صامت در حرکت بودند و تنها صدای خش و خش کفشها بگوش میرسید، ناگهان شاه باقیافه بر افروخته صورت خود را برگرداند و خطاب به مستقبلین که از پشت سر میآمدند فریاد زد : خاک نکنید. چرا فاصله نمیگیرید.
این تغیر ناگهانی موجب گردید که یک مرتبه کلیه حضار قریب سه یا چهار متر بسرعت عقب دویدند و از آن فاصله شاه و آنها از ده متر بیشتر شد. دو یا سه دقیقه از این جریان نگذشت که دوباره فریاد اعتراض ایشان متوجه دو نفر مدیران جراید بود.
مدیران مزبور در فاصله دو متری جلو آمدند تا بوسیله دوربین هایی که در دست داشتند از شاه عکس بگیرند و همینکه یکی از آنها دوربین را با هزار زحمت میزان کرد و انگشتش را روی نکمه مخصوصگذاشت تا عکس مورد دلخواه را بگیرد غفلتاً شاه دو قدم بطرف او جلو دوید و فریاد زد عقب برو بی ادب حالا که وقت عکس گرفتن نیست
.عکاس بیچاره از ترس دوربین را بکولش انداخت و فرار کرد و تا پایان مراسم اسب دوانی دیگر جرأت پیش آمدن ننمود. بدین ترتیب معلوم نشد چرا شاه بیجهت دچار عصبانیت شده بود ولی این هنوز مقدمه ماجرا بود .

رضا ریس الوزرا و شومیانسکی نماینده لنین - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ


ترکمن صحرا در آنروز منظره ای بس تماشائی بخود گرفته بود . میدان بزرگ و اسبهای تندرو و چالاک و سوارکاران آزموده که لباسهای الوان و رنگارنگ بتن کرده بودند و همچنین چادرهائی که در گوشه و کنار برای مدعوین زده و پوش سلطنتی نیز در میان آنها بنظر میرسید. همه و همه جلوه ای بدشت ترکمن صحرا داده بود.
عده زیادی از مردم و اهالی بومی نیز با جامه های محلی در اطراف میدان اجتماع کرده و منتظر شروع مسابقه بودند. شاه نیز در حالی که حالش غیر عادی بنظر میرسید در زیرپوش قدم میزد و رئیس مجلس و سفیر کبیر ترکیه و چند نفر از رؤسای دربار نیز حضور داشتند.
ناگهان شاه رو بمرحوم حاج محتشم السلطنه اسفندیاری رئیس مجلس کرده و گفت : راستی جواب خطابه من چه شد آنرا ندیدم. بگوئید بیاورند تا همین جا تصحیحش کنم.. رئیس مجلس یک بله قربان گفت.
ولی مثل اینکه رنگ و رویش پرید زیرا بله قربان او چندان عادی نبود و عادی نبودنش توجه شاه و همه را بخود جلب کرد بطوریکه مشارالیه مجدداً اظهار داشت : گفتم ، جواب بیانات من که در موقع افتتاح مجلس کرده ام و از طرف هیئت رئیسه باید قبل از قرائت در مجلس به ا طلاعم برسد هنوز نرسیده و آن را ندیده ام بگوئید تا قبل از مراجعت از اینجا آنرا باطلاع من برسانند.
مرحوم اسفندیاری دوباره با حالتی مضطرب تر از اول گفت : بله قربان و ساکت شد. این بله قربان دوم وضع را بدتر کرد و شاه کم کم دچار یکی از همان خشمهای عجیب شد و چشمانش را درشت کرد دستش را پشت کمرش زد و پس از نگاهی که بقیافه حضار انداخت ناگهان با تغیر و تشدد هر چه تمامتر بصدای بلند گفت : پس چرا معطلید، همین حالا بروید و جواب مرا تهیه کنید ، همه ساکت ایستاده و بله قربان میگویند ،زود باشید ، باید همین حالا آنرا ملاحظه کنم. مرحوم اسفندیاری آن مرد نجیب و اصیل که عمری را به احترام گذرانیده بود؛از این همه تشددو تغیر کاملا خود را باخته بود، عرق از پیشانی اش می چکید و هیچکس نمیدانست قضیه از چه قرار است، چرا در جواب شاه چیزی نمیگوید و چه سبب شده که اینقدر خود را باخته است منهم که بعد از افتتاح مجلس با شاه بمازندران حرکت کرده بودم از کم و کیف اوضاع مجلس بی خبر بودم و بالاخره خود را بمیان انداخته و عرض کردم : اگر اعلیحضرت اجازه بدهند. هم اکنون در یکی از چادرها آقایان جوابرا تهیه کنند تا در خاتمه اسب دوانی بعرض برسد شاه سرش را بعلامت تصدیق تکان داد و گفت : بله هر چه زودترفوراً آقایان اسفندیاری، دکتر متین دفترى و شکوه الملک رئیس دفتر مخصوص مأمور تهیه جواب نطق افتتاحیه شدند و برای تنظیم آن بیکی از چادرها رفتند و بدنبال آن مسابقه آغاز شد.
ادوار مختلف اسب دوانی در میان اعصاب خسته و ناراحت شاه اجرا گردید و با آنکه دیدن اسبها و فعالیت سوار کاران جالب و تماشائی بود ولی مثل اینکه شاه چنان اسیر خشم و غضب بود که توجهی به مسابقه نداشت و بالاخره پس از نیم ساعت رو بمن کرد و گفت اینها چه شدند مگر نوشتن چند سطر مطلب چقدر وقت میخواهد بروید و ببینید مردند یازنده هستند.
به عجله از پوش سلطنتی خارج شده و بطرف چادر آقایان رفتم اما همینکه وارد شدم غرق حیرت گردیدم زیرا مرحوم اسفندیاری یک طرف چادر و آقای دکتر متین دفتری و آقای شکوه الملک در طرف دیگر چادر ساکت و بی صدا روی سه صندلی نشسته و سرهای خود را بدست گرفته و مشغول چرت زدن بودند. خستگی و یأس از قیافه آنها مشهود بود، مثل اینکه ماتم بزرگی نصیب ایشان شده بود .

یک لحظه ساکت وصامت وحیرت زده بوضع چادر نظر دوختم و بعد گفتم آقایان، پس چه شد قلم و کاغذ کجاست چرا جواب شاه را تهیه نمیکنید ؟
مرحوم اسفندیاری سرش را برداشت و ساکت گفت : آخر آقا ، جواب شاه
سه روز قبل تهیه شده و در مجلس هم قرائت گردیده و روزنامه ها هم آنرا نوشتند و ما خیال کردیم چون ایشان در مسافرت است دیگر احتیاج نیست که آن را قبلا به عرض برسانیم …
حالا نمیدانیم چه بکنیم و جواب شاه را چه بدهیم . پس از این توضیح تازه فهمیدم که قضیه از چه قرار است ومشکل بزرگ در اینجا بود که اگر به شاه می گفتم که جواب را در مجلس خوانده اند غوغائی بپا مینمود .
بالاخره مدتی معطل ماندم و خودم نیز در ردیف ما تمزدگان قرار گرفتم و در غم و غصه رئیس دولت و رئیس مجلس شریک گشتم زیرا مسئله غامض و بغرنج شده بود .
جواب نطق افتتاحیه را بدون آنکه قبلا باطلاع شاه برسانند در مجلس خوانده بودند و حالا تازه شاه جواب نطقش را میخواست .
آنروز خیلی دعا کردم و بالاخره هم آن دعاها مستجاب شد بدین معنی که آنقدر صبر کردیم تا قدری هوانیمه تاریک شد و وقتی که مسابقه خاتمه یافت به پوش سلطنتی مراجعت نمودم ولی آقایان دیگر داخل نشدند. شاه سؤال کرد پس جواب چه شد ؟ عرض کردم اکنون دیر است و اعلیحضرت هم که مراجعت می فرمایند حضرات هم بتهران خواهند رفت. بنده تفصیل را در راه عرض خواهم نمود .
شاه چیزی نگفت و پس از خدا حافظی بارئیس الوزراء و مرحوم اسفندیاری که مثل پولاد تاب دیده قرمز شده بودند سوار ترن شد و پشت سر ایشان منهم سوار شدم و در موقع سوار شدن آهسته بمرحوم اسفندیاری گفتم: نگراننباشید بالاخره در بین راه قضیه را برای شاه بطوریکه غضبناک نشود تعریف خواهم کرد .
در بین راه در سالون قطار ، شاه مدتی قدم زد و منهم ساکت در چند قدمی ایستاده بودم مثل اینکه بتر است دریافته که موضوع جواب نطق افتتاحیه بود. شکل خاصی بخود گرفته است. بالاخره گفت :
چرا حرف نمیزنی ؟
گفتم : قربان، حواسم قدری پرت شده زیرا واقعاً گاهی بر حسب تصادف جریاناتی اتفاق می افتد که برای انسان غیر منتظره است…
گفت: هان مثلا چه جریانی ؟
گفتم : مثلا همین قضیه جواب بیانات شاه.
در اینجا ناگهان مقابل من ایستاد و گفت :

از رنگ وروهای سرخ آنها فهمیدم که زیر کاسه نیم کاسه ایست و شماهم مرتباً اصرار داشتید که وقت بگذرانید و جریان را در اینجا بمن نگوئید حالا بگو ببینم قضیه از چه قرار است. قبل از شروع به تعریف بعنوان مقدمه گفتم. .. تمنا میکنم شاه نسبت بآن چه که اتفاق افتاده خشمگین نشوند زیرا آب گذشته را بجوی نتوان آورد. سپس در این زمینه مقدمه ای ذکر نموده و داستانی حکایت کردم و بالاخره جریان را آرام آرام جزء بجزء نقل نموده و بطور خلاصه بعرض رساندم که جواب را تهیه کرده و در مجلس خوانده و متن آن نیز در جراید چاپ شده است .


شاه با دقت حرفهای مراگوش داد و بعد با حرارت هر چه تمامتر گفت :نه ممکن نیست. – عرض کردم – نه قربان ، این که گفتم عین حقیقت است…

گفت : پس چرا شهربانی در گزارش روزانه خود این خبر را نقل نکرده؟ جواب دادم شاید لازم ندیده اندو هنوز جمله خود را تمام نکرده بودم که پایش را محکم زمین کوبید و فریاد زد بس است. اکنون تکلیفشان را روشن میکنم حالا کاربجائی رسیده که مرا از اوضاع مملکت بی خبر میگذارند ….

***

گرچه عصبانیت شاه خیلی شدیدبود و من خیال میکردم که با آن ترتیب در مراجعت بتهران هم رئیس دولت و هم رئیس مجلس و هم رئیس شهربانی دچار زحمت خواهند شد ولی بحمد الله چون بلافاصله بتهران نیامدند و در مسافرت مزبور نیز بشاه خوش گذشت .کم کم این موضوع از نظر افتاد و چند روز بعد هنگام مراجعت در موقعیکه شاه در ایستگاه تهران از قطار خارج میشدند پس از عرض خدا حافظی یمن فرمودند:
از قول من به اسفندیاری بگو این دفعه گذشت ولی دفعه دیگر این قضیه تکرار نشود.

منبع خاطرات قائم مقام الملک

گروه تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *