“آژنگ نیوز”:اعضای کمیته فروش زمینهای متصرفه توسط رضا شاه؛در سال ۱۳۲۹ خورشیدی تعیین شدند.در هفته آخر دی ماه این سال ، بدنبال اجرای مصوبه مبنی بر فروش املاک مزروعی انتقالی رضا شاه به زار عین؛در هر حوزه، هیئتی مامور شد که مقدمات اجرای این امررا فراهم سازند. اعضاء این کمیسیون میبایستی ۲۳۰۰ دهستان و قریه و ٢۶٠٠ مرتع جنگلی را که رضا شاه به زور آنها را متصرف شده بودمیان رعایا تقسیم کنند.اعضای این کمیته به صورت مختصربه شرح زیر معرفی می شوند:

حسین علاء

نفر اول آقای حسین علاء است.اومردی قد کوتاه و خنده رو بوده وآنقدر در زندگی داخلی و خارجی خود مرتب است که کسی که با او کار کند خیال میکرد بایک ماشین دقیق و خودکارروبرواست.آقای علاء چندین سال مدیر کل بانک ملی بود. منزلش توی کوچه برلن و کوچه برلن روبروی بانک بود.

علا - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ


هر روز صبح، آقای علاء درست سه دقیقه مانده به ساعت هشت ، از خانه خارج میشد و پیاده بطرف بانک به راه می افتاد. به محض آنکه ساعت شهرداری اولین زنگ ساعت هشت را میزد، پایش را از پله عمارت بانک بالا میگذاشت. می گویند یکروز وقتی که روی پله چهارم رسیده بود ساعت شهرداری زنگ زد. آقای علاء با عجله خودش را به اتاقش رسانید و به شهرداری تلفن کرد و به شهردار وقت گفت: آقا یا ساعت شما غلط است یا من امروز قدری تندتر آمده ام. خواهش میکنم اگر ساعتتان درست است به من اطلاع بدهید تا از فردا مواظب راه رفتن خودم باشم … شهردار تحقیق کرد و معلوم شد شبِ پیش ساعت شهرداری از کار افتاده و وقتی مجدداً آنرا بکار انداخته اند مأمور این کار؛ آنرا از روی ساعت خودش میزان کرده و در نتیجه ساعت چند ثانیه عقب رفته است .

ابراهیم زند

آقای زند (معاون بانک ملی)بیشتر روز ها ، تا غروب در بانک میماند و کار میکرد. دلش میخواست سایر اعضاء هم، بعد از وقت اداری بمانند و کار کنند.

زند - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

اما اعضاء بانک که از صبح تا آخر وقت با اعداد و اسکناسهای رنگارنگ سر و کله میزدند ، بمحض آنکه وقت بپایان رسید، مثل مرغی که از قفس پرواز کند . از بانک خارج میشدند …. سر ساعت سه یا دو بعد از ظهر ، برای اینکه اعضاء بفهمند ساعت اداری تمام شده یک سوت می – زدند و درست هما نوقت، همه اعضاء بیرون می آمدند.

یکروز آقای زند بشوخی به یکی از گفته بود مثل اینکه اعضاء بانک همه توی سوت هستند که تا صدای سوت بلند شد آنها هم توی خیابان و لو میشوند !
اسدالله علم
آقای علم ،در این زمان وزیر کار بوده وجوانترین وزیران کابینه به شمار می آمد. اصلا جوانترین مردی بود که تاسال ۱۳۲۹ به وزارت رسیده بود. تاکسی او را نمی شناخت باور نمیکرد که مردی به این جوانی وزارتخانه ای را اداره میکند. آنقدرهم مؤدب ومتواضع به نظر می آمد که بعضی وقتها، هر چه هم فرد دیگری متواضع بود ،خیال میکرد او در تواضع مسابقه گذاشته است. آقای علم وقتی که وزیر کشاورزی بود، یکروز برای شرکت در جلسه ای عده ای را دعوت کرده بود. پیش از تشکیل جلسه، معاونش جوانی را که در گوشه ای ایستاده بود به آقای علم نشان داد و گفت: این آقا هم آمده اند گزارش جریان جلسه را تهیه کنند و به روزنامه ها بدهند. آقا از نویسندگان قدیمی هستند. آقای علم قدمی به جلو برداشت. با خبرنگار دست داد و گفت: خیلی خوشوقتم که با سرکار آشنا میشوم معاون وزارتخانه لبخندی زد و گفت اتفاقاً این آقا، عضو وزارت کشاورزی هم هستند. آقای علم دوباره دستش را بطرف کارمند وزارتخانه اش در از کرد و گفت : خوب چه بهتر بی نهایت از ملاقات شما خوشحالم ، معاون وزارتخانه خنده ای کردو گفت : ایشان یک عضو ساده نیستند. کار های تبلیغات و انتشارات وزارتخانه هم با ایشان است.
آقای علم، مجدداً دستش را بطرف متصدی تبلیغات وزارتخانه دراز کرد و تکان محکمی به آن داد و گفت: به به !نمی دانید چقدر از آشنایی با سرکار خوشحال هستم.
آقای علم ،توی هر وزارتخانه ای که بود،بواسطه همین سادگی در رفتارش،عده ای دوست صمیمی برای
خودش ذخیره می کرد.

دکتر معظمی
آقای دکتر معظمی نایب رئیس مجلس و استاد دانشکده حقوق قدی بلند و سری نیمه طاس داشت. روی پشتش متمایل بطرف چپ قوزی هم دیده می شد. این قوز علامت مخصوص همه معظمی هابود. معظمی ها همه قدشان بلند بود و همه یکی از همین قوزها در طرف چپ پشت داشتند.
دکتر معظمی میان جوانها و همچنین و کلای مجلس خیلی طرفدار داشت. خیلی آهسته صحبت می کرد. وقتی هم در مجلس حرف میزد فقط همان نمایندگانی که در ردیف جلو نشسته بودند حرفهایش را می فهمیدند. اما با وجود این تاثیر حرفهایش به مراتب از سخنرانیهای پر سروصدای کسانی که بلندگو را عقب می زدند؛ بیشتر بود.
دکتر معظمی همیشه پیاده راه میرفت. صبحها وقتی که از خانه به مجلس می رفت توی راه، در پیاده رو شمالی خیابان شاه آباد همیشه چند نفر پشت سر او راه میرفتند و حرف میزدند. اینها فارغ التحصیل های دانشکده حقوق بودند که می خواستنداستادشان برایشان کاری پیدا کند و یا گلپایگانیهایی بودند که آمده بودند و کیلشان مشکلشان را حل کند. دکتر معظمی ،برای هر کس، هر کاری از دستش برمی آمد انجام میداد، اما اگر این آدم، مثل خودش برآمدگی مختصری هم روی پشتش داشت؛دیگر نانش توی روغن بود.
صادق رضا زاده شفق
آقای دکتر شفق سناتور و استاد دانشگاه بود … دکتر شفق را مرد با ذوق صاحبدلی میدانستند. سر کلاس درس آنقدر از دل صحبت می کرد که شاگردهای شوخ اسم او را دکتر دل و قلوه گذاشته بودند.
دکتر شفق خودش هم این موضوع را میدانست و با وجود این در صحبتهایش حتما حرفی از دل به میان می آورد … اما از عجایب این بود که مردی چنین صاحبدل زن نگرفته بود .

شفق - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ


دکتر شفق ،در موقع راه رفتن در خیابان غالبا کلاهش را دستش میگرفت،دوستانش به شوخی میگفتند آقای دکتر برای اینکه برای کسی کلاه بر ندارد؛ اصلا کلاهش را سرش نمیگذاشت. اما خود دکتر شفق میگفت از بس دوست و آشنا توی این شهر دارم اگر یکروز بخواهم برای همه کلاهم را بردارم و دوباره سرم بگذارم ؛شب دیگر دستم قدرت حرکت ندارد.
دکتر شفق به واسطه سخنان شیرین و بی آلایش و ساده دلی اش مورد احترام بود.

امیر علائی
آقای امیر علائی هم یکی از آن مردان سرسخت و یک دنده بود .سالها پیش،در دوران قدرت رضا شاه ،امیر علائی رئیس یکی از دادگاههای استیناف بود و بدون ترس و واهمه کسانی را که شهربانی به اتهامات سیاسی میگرفت یکی پس از دیگری تبرئه می کرد !
بعد؛امیر علائی را از سر آن کار برداشتند و یکی از ادارات دادگستری را به او سپردند.امیرعلائی در این وقت شروع به نوشتن مقالات انتقادی در مجله حقوقی وزارت دادگستری نمود و مقالات او درعین قدرت رضا شاه ،به قدری تند و انتقاد آمیز بود که موجب تعجب همه شده بود و آینده خطرناکی برای او پیش بینی می کردند.

امیر علائی ،مدتی هم در زمان قوام السلطنه وزیر کشاورزی بود … آن وقت دستور داد کنار جاده شمیران را ، برای ایجاد یک جنگل مصنوعی درخت بکارند…این درختهای یکسان وقتی مردم میخواستند از جاده پهلوی به شمیران بروند ، سرپیچ یوسف آباد (پیچ شمیران امروزین)چشمک میزند … مردم شوخ آنها را به هم نشان میدادند و میگفتند:اینجا جنگل عباس آباد است.

وزیر کشاورزی چندتا شیر و پلنگ هم برای تکمیل این جنگل از آفریقا خریداری کرده است!بعد چشمکی رد و بدل میکردند و می گفتند.البته چند تا شیر و پلنگ که توی آنها را پر از کاه کنند و وسط جنگل بگذارند!

حبیب الله آموزگار
حبیب الله آموزگار،در این زمان مستشار دیوانعالی کشور بود. او نردبان ترقی راپله پله طی کرده ،از کوچکترین مشاغل شروع کرده و سپس به این مقام رسیده بود. آموزگار علاوه بر مقام بلند قضائی سابقه نویسندگی هم داشت.

آموزگار 1 - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ


سالها با هیئت تحریریه اطلاعات همکاری صمیمانه و نزدیک داشت و بعدا هم هر وقت فرصت میکرد یا موضوع جالب و قابل بحثی پیش می آمد مقاله برای اطلاعات مینوشت…. تمام سرمایه او منحصر به یک خانه بود.آقای آموزگار این خانه را به قول خودش از پس اندازیک عمر خدمت و زحمت تهیه کرده بود.

شهاب الدین خسروانی
شهاب الدین خسروانی ،از آن مردهای واقعاً زرنگ و پول در آر بود.مرد مؤدب و متواضعی که عقیده داشت با فعالیت و پشتکار به همه جا می توان رسید.آقای شهاب ،در سال ١٣٠۴ رئیس صندوق کارپردازی وزارت پست و تلگراف بود. اما از پشت میز نشستن و بانتظار رسیدن روز آخر برج و چشم به تقویم دوختن زود خسته شد و ناگهان ، یکروز دست از خدمت دولت برداشت و خودش به کار آزاد مشغول شد… اول منفعتی هم برد ولی بعد بر سر یک معامله تمام سی هزار تومان سرمایه اش را از دست داد.

آن روزی که دانست ورشکست شده یکشاهی هم در جیب نداشت ؛شهاب هیچ وقت این روز را فراموش نمی کرد. باران مثل سیل از آسمان می آمد. اما شهاب شش شاهی پول واگن را هم در جیب نداشت که خودش را به آن وسیله به خانه برساند.اما این پیش آمد که کافی بود هر مرد با اراده ای را یکباره از زندگی سیر و نومید سازد عزم و اراده شهاب را قویتر کرد. شهاب همان روز – زیر شرشر باران تصمیم گرفت تا زندگی حسابی پیدا نکند آسوده ننشیند. از همان روز مجدداً شروع بکار کرد و بعدها با آنکه همه چیز داشت،هیچوقت دست از کار نکشیده و آسوده ننشست.
شهاب در املاک خودش(در شهر محلات) ، واقعا کار کرده بود و از یک بیابان خشک و بی آب و علف ، یک ده آباد و سرسبز ساخته بود.

جمال الدین اخوى
جمال الدین اخوى پسر مرحوم حاج سید نصر الله تقوی رئیس دیوان عالی کشور است از شاگردان قدیم مدرسه سن لویی است و پس از بپایان رسانیدن دوره آن مدرسه وارد مدرسه حقوق شد.
در آن موقع تازه مدرسه حقوق افتتاح شده بود.معلمین آن همه فرانسوی بودند.درسال آخر دانشکده شاگرد دوم شد و به وزارت دادگستری رفت.سفری هم به مکه کرد وحاجی شد .مردی است بسیارمرتب صریح ومطلعبود، مدتی هم در مدرسه حقوق درس میداد و سپس مستشاران دیوان کشورشد.

تهیه و تدوین:حسن محرابی

گروه تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *