“آژنگ نیوز”:صدیق حضرت از اساتید پیشکسوت دانشگاهی در سال ۱۳۲۹ خورشیدی بود که در آذرماه این سال برای او جشن بازنشستگی تدارک دیده بودند.این جشن عجیب ، در روز پنجشنبه۲۲ آذرماه ،دردانشکده حقوق به افتخار پنجاهمین سال تدریس یکی از استادانش ، آقای محمد مظاهر مشهوربه صدیق حضرت بر پا شده بود .
وقتی که ساعت جشن رسید،بیشتر مدعوین آمده بودند . اما از خود آقای مظاهرخبری نبود و وقتی هم که بمنزلشان تلفن کردند جواب دادند که آقا امروز تشریف نمیاورند.وای مگر ممکن بود که جشنی به افتخار کسی برپا شود و خود آن آدم در مجلس جشن حاضر نشود .پرسیدند: آخر چرا آقا تشریف میآورند؟جواب شنیدند کسالت دارند .اما در حقیقت آقای صدیق حضرت کسالت نداشت .

محمد مظاهر مشهور به صدیق حضرت
فقط از دانشگاه گله داشت که چرا او را باز نشسته کرده اند و دیگر نمیتواند در دانشکده حقوق درس بدهد. آنوقت یکی از استادان مأمور شد به سرعت با اتومبیل به خانه آقای مظاهر برود و به هر زبانی هست او را راضی کند که در این جشنی که به افتخار خودش برپاشده و پیش از آن هم با تشکیل آن موافقت کرده است حاضر شود !
ضمن برنامه جشن ، قرار بود که یکی از قدیمی ترین شاگردهای آقای مظاهرهم در باره استاد پر سابقه دانشکده حقوق نطقی ایراد بکند .قدیمی ترین شاگردان آقای مظاهر، آقای عبدالله مستوفی بود و یک هفته پیش از جشن ،وقتی چند نفر از استادان نزد او رفته و این موضوع را گفتند خیلی خوشحال هم شده و با کمال میل قبول کرده بود که در روز جشن نطقی ایراد کند.اما در روز جشن با آنکه نیم ساعت از وقت مقرر گذشته بود ،از مستوفی هم خبری نبود .
فکرش را بکنید چه جشن عجیبی می شود نه صاحب جشن حاضر است و نه کسی که باید درباره او نطق کند همهمه در میان استادان درافتاده بودندومحشری بر پاشده بود.
در این بین ، استادی که برای آوردن صدیق حضرت رفته بود بر گشت،صدیق حضرت هم با قیافه ای اخم آلود با او آمده بود …
یکی از مشکلات حل شد ، اما آن یکی ..فورا بمنزل مستوفی تلفن کردند که پس چرا آقا تشریف نمیآورند ؟
-قدری کسالت دارند .
-چطور قرار بود امروز در دانشکده حقوق نطقی ایراد کنند.
-خوب ، حالا که حالشان خوب نیست.
استادی که به منزل مستوفی تلفن کرده بود فکری کرد و گفت : یعنی اینقدربد است که نمیتوانند چند کلمه هم حرف بزنند؟
آنکه از منزل مستوفی حرف میزد دیگر از جا درفت .بالحنی عصبی گفت : آقا ،مگر شما اهل کجایید ؟میگویم آقا حال ندارند. بگذارید صاف و پوست کنده بگویم، اصلا آقای مستوفی دیگر در این جهان وجود ندارند. همین الان پیش از اینکه تلفن کنید روح از تنشان پرواز کرد !
از شنیدن این حرف نزدیک بودروح از تن استاد دلیر نیز پرواز کند.
……
لطفا به این مگس بفرمائید …
آقای صدیق حضرت ،دردانشکده حقوق استاد مالیه حقوق بین العمل بودو سالها همین یک درس را میداد. خیلی هم کم در مطالب درسهایش تغییرمیداد. حتی اواخر تدریسش هم تقریبا همان حرفهای سی چهل سال پیش را با کمی تغییر تکرار میکرد.در پاسخ به این شیوه تدریس گفته بود: بیشتر وزرای این مملکت همین چیزها را خوانده اند حالا نمیشود این حرفها را یکدفعه کنار گذاشت و به میل این بچه مچه ها حرف زد.
سر امتحان هم خیلی سخت میگرفت.خیلی با دقت سئوالهای کوچک میکرد.
مثلا میپرسید :عهد نامه ای که درسال فلان درباره کشتی رانی بین المللی امضا شد؛ چند ماده دارد ؟شاگرد جواب میداد ٢۴ ماده .. آنوقت صدیق حضرت میگفت :خوب ماده هفدهم آنرا بگو ..

عبدالله مستوفی
چندسال پیش ،یکی از شاگردها وقتی که دید نمیتواند جواب این سئوالهای ریزه استاد را بدهد، زد به مسخرگی .
صدیق حضرت از او خواسته بود که ماده١۴ فلان قرار داد را برایش بگوید. شاگردهم اتفاقا ماده ۴ را جواب داده بود. آقای صدیق حضرت هیچوقت حرف شا گرد را قطع نمیکرده و دائما سرش را تکان میداد .
آنروز هم همین کار را کرده بود شاگرد بیچاره خیال کرده بود درست جواب میدهد .اما وقتی که حرفها یش تمام شد ، صدیق حضرت با کمال خونسردی گفت :نه آقا من ماده چهارده را خواستم شما ماده ۴ را گفتید.
دانشجوی کم حواس ،که دیگر براستی بیچاه شده بود فکری کرد و گفت : حضرت آقای مظاهر ببخشید.من از بس برای حاضر کردن درس حقوق بین اللملی کتابم را باز کرده ام ، مگسهای بی پیر آنرا کثیف کرده اند. اشتباه من هم برای همین بوده. برای اینکه مگسهااز پس روی کتابم نشسته اند کم کم در کنار این ۴یک۱هم اضافه کرده اند!ومن آنرا١۴ خوانده ام.
صدیق حضرت لبخندی زد و گفت: حالا که مگسهای شما اینقدر باهوش و پر کارند بی زحمت به یکی از آنها بگوئید بیاید جلوی این نمره “یک” هم که من بشما میدهم یک صفر بگذارد!
گروه تاریخ
