“آژنگ نیوز”:جهل مردم ایران نسبت به واکسن آبله موجب بروز مصیبتهای تاریخی در دوره قاجار شده بود.سال ۱۲۲۸ هجری قمری با غم و اندوه فرارسید و بیچاره مردم تهران را بیماری جانسوز آبله که تلفاتش از حساب بیرون بود دچار ساخت. اطبای پایتخت که در کار علاج بیماران فرومانده بودند.به ناچار با آنان به کج دارو مریز رفتار کرده هر چه میکوشیدند تا از شروع مرض جلو گیری بعمل آورند ممکن نمیشد. هر روز تعداد تلفات افزوده میشد و راهی هم برای معالجه بیماران در دست نبود.
در این اثناء فصل زمستان با سرمای طاقت فرسایی فرارسید و مردم بینوا را که با بلای بی دوایی دست به گریبان بودند پریشان وافسرده تر ساخت.
اطباء سفارت انگلیس برای کمک به مردم تصمیم گرفتنه طریقه جدید تلقیح را که کاشف آن جنر انگلیسی است در ایران معمول دارند.مردم ایران که سالها پیش از اینکه جنر طریقه علمی خود را کشف کند با تلقیح خاصی که آن عبارت از انتقال مقداری از مایه بدن شخص آبله گرفته به شخص سالم بود خو گرفته بودند و با این طریقه ساده ولی خطرناک اطفال خود را تلقیح میکردند.
وقتیکه به طریقه علمی ( جنر ) آشنا شدند از عمل اطبای انگلیسی با کمال اشتیاق استقبال کردند و پزشکان سفارت موفق شدند ماده آبله گاوی که از استانبول با خود آورده بودند در عرض یکماه سیصد نفر از مردم پایتخت را آبله بکوبند ولی دیری نپائید که مثل پزشکان سفارت انگلیس مورد اعتراض اطباء ایران واقع گردیدند و سر و صدایی راه افتاد.

ولی چون پای اتباع بیگانه در میان بود ممانعت از اینکار ساده نظرنمیرسید ودولت وقت براثرفشارحکیم باشیها راه حلی اندیشید به این معنی که چند تن از فراشان دربار را بعنوان حفظ مقام وزیر مختار جلوی سفارت فرستاد تا از هر زنی که برای آبله کوبی به آنجا میرود جلوگیری کنند و این مقصود بدون سرو صدایی انجام پذیرفت.
عده ای از مردم خیراندیش که وضع را خطرناک یافتند، ساکت ننشسته موضوع را دنبال کردند و جدا از دولت خواستند که از این عمل را پسندیده خود دست بردارد ولی دولت به بهانه اینکه اطباء سفارت از این کار نظر سویی دارند و چون کودکان برای تلقیح با مادرانشان به سفارتخانه میروند اینکار ممکن است تولید فسادی بنماید در مخالفت خود باقی ماند و همان معالجات قدیمی را مناسب تر دانسته مانع تلقیح پزشکان سفارت شدند. رفته رفته خطر شیوع بیماری از بین رفت.
ولی کم و بیش هر ماه ده ها طفل از این مرض خانمانسوز جان سپرد تا اینکه در سال ۱۲۳۴ هجری محمد علی میرزا دولتشاه برادر بزرگتر عباس میرزا نایب السلطنه و فرزند ارشد فتحعلی شاه که در آن روزگاران حکومت کرمان شاهان را داشت در سفری که به بین النهرین کرد در آنجا با اوانس مرادیان نام که اصلا از اهالی استانبول بود و از آن جا ببغداد آمده پیشه بازرگانی اختیار نموده بود و از این شغل هم سودی نبرده در قنسول خانه فرانسه و بغداد سمت مترجمی اختیار کرده بود ، آشنا شد، و چون او را صاحب کمال دید و بر زبان های یگانه مسلط یافت در مراجعت بکرمانشاه با اسرار زیاد او را با خود بعنوان مترجمی به کرمانشاه آورد.
اوانس در خدمت شاهزاده محمد علی میرزا تقرب بسیار پیدا کرد و باخذ نشان شیر و خورشید از درجه دوم از طرف پادشاه نائل آمد و تا آخر عمر دولتشاه یعنی تا صفر ۱۲۳۷ در خدمت او بود آنگاه پس از مرگ ولینعمت خویش کرمانشاه را ترک گفته در شهر های مختلف ایران به گردش می پرداخت سر انجام از سیر و سیاحت خسته شده به جلفای اصفهان آمد و تا ۱۲۴۸ که سال وفات اوست در این ناحیه اقامت گزید.
نخستین کسی که در بغداد و کرمانشاه مردم را بطریقه ) جمز ) تلقیح نمود همین اوانس مرادیان بود زیرا وی در آن هنگام که در استانبول بسر میبرد این طریقه را کم و بیش فرا گرفته و وقتیکه به بغداد مهاجرت کرد براثر آمیزش با اطباء اروپایی و رفت و آمد در قونسولخانه های انگلیس و فرانسه طریقه تلقیح ( جمز ) را بخوبی یاد گرفت و چون زنش دختر اوتری طبیب مشهور فرانسوی بود آنچه رامیدانست از خانمش میپرسید و در این راه توفیق بسیار نصیبش شده ولی عدم توجه و فهم مردم مانع پیشرفت کار او میشد و مردم بین النهرین به بهانه اینکه و تلقیح یکنوع مبارزه با تقدیرات الهی است بر او تاخته مانع عملش شدند و اگر مفتی کبیر بغداد او را در پناه خویش نگرفته بود جانش را بر سر این تعصب نا بجای مردم گذارده بود .
زیرا روز بروز بر تعداد مخالفین او افزوده میشد و چیزی نمانده بود که به قتل برسد مفتی کبیر در برابر چشم مردم فرزندان و نوادگان خود را برای کوبیدن آبله در اختیار مرادیان گذارد و این عمل او موجب تسلی خاطر اهالی بغداد شده رفته رفته نسبت به مرادیان علاقه ای پیدا کردند و این علاقه سبب پیشرفت کار او در عراق عرب و الجزیره شد. مرادیان هنگامیکه در خدمت دولت بود دست از حرفه خویش باز نکشید. همین عمل را در همدان و طهران و کاشان و اصفهان و جلفا معمول داشت و همیشه صورتی از تلقیح شدگان را به خواهش دکتر کفنیل پزشک سفارتخانه انگلیس
در طهران نزداو میفرستاد تا زمانیکه مرادیان حیات داشت تا اندازه ای مردم از آفت این بیماری آسوده شده و از تلفات آبله مقدار قابل ملاحظه ای کاسته شده بود. ولی با مرک مرادیان باز این بلای خانمانسوز بر مردم ایران تاخته کشتارها کرد. تا اینکه مرحوم امیر کبیر در اوایل سال ۱۲۶۷ عده ای از پزشکان تهران را مجبور کرد که جمعی را تعلیم آبله کوبی دهند و برای کسانیکه مانع تلقیح بشدند جریمه ای تعیین کرد.
کسانیکه برای تلقیح آبله به ولایات میرفتند موظف بودند که ابتدا با ایراد سخنرانیها مردم را از محاسن تلقیح و مضرات عدم کوبیدن آبله با خبر سازند آنگاه به کوبیدن آبله مبادرت ورزند و با اینهمه کمتر اتفاق می افتاد که مردم حاضر برای تلقیح شوند.
در نشریه وقایع اتفاقیه درباره وقایع آبله جنر مینویسد: «میرزاحسن مأمور آبله کوبی آنجا بود ، بعد از ورودش مردم را اجبار کرده است، آنها نیز مانند اهل بعضی از شهرهای دیگر که در روز نامه های سابق نوشته شده در اول از این معنی زیاد وحشت داشته اند نواب میرزا محمد صادق یزدی که اطفال خود را داده است آبله کوبیده اند بعد از آن سایر مردم نیز مطمئن شد. اطفال خود را میآوردند و آبله میکوبند وزودهم خوب میشود.»
معروفست که در سال ۱۲۶۷ که بیماری آبله سراسر ایران رافرا گرفته بود و تلقیح کنندگان به امر امیر در سراسر ایران پخش گردیده مردم را باپند و اندرز به تلقیح میخواندند، روزی کفشدوزی که طفلش بیماری آبله جان سپرده بود برای فرار از پرداخت جریمه نزد امیر آمد .
امیربا عصانیت بازگفت :«ماکه آبله کوب مجانی فرستاده ایم چرا طفل خودرا تلقیح نکردی مرد پاسخ داد:«ندانستم»امیر از جواب مرد متغیر شده به تندی گفت:حالا که ندانستی برتوست که پنج تومان جریمه بدهی»کفشدوز به آرامی در جواب امیر گفت :« ندارم » در اینجا بود که آب در دیدگان امیر بگردید و با حالتی گرفته دست به جیب برده برابر جریمه پول به اوداد و فرمود به صندوق جریمه بده که حکم بر نمیگردد. هنوز کفش دوز نرفته بود که بقالی را آوردند و اوهم طفلش براثر تلقیح ننمودن جان سپرده بود . امیر با او هم همان عمل را کرده پس از رفتن آن دو مرد امیر تاب نیاورده بغض گلویش را گرفت و از شدت اندوه زار زار شروع بگریستن نمود.وقتی علت گریستنش را پرسیدند او گفت:تمام ایرانی ها اولاد حقیقی منند و من میخواهم نسل ایرانی چندان شود که زمین را فرا گیرد چرا باید جاهل باشند که براثر نکوبیدن آبله بمیرند .
نویسنده:ناصرالدین شاه حسینی
گروه تاریخ
