“آژنگ نیوز”:روایتهای شاهدان عینی از جنگ جهانی اول یک بخش مستند از اولین جنگ جهانگیر است.جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۱۴) اولین درگیری واقعاً جهانی و اولین جنگی بود که کاملاً مکانیزه شد. ارتشها در سراسر قارهها در زمین، هوا و دریا با هم درگیر شدند. غیرنظامیان بیش از هر زمان دیگری در ویرانی گرفتار شدند. در این گزارش، داستان جنگ جهانی اول را از زبان کسانی که در آنجا بودند، روایت میشود.
علیرغم امیدهای آلمان مبنی بر پیروزی سریع بر فرانسه و متحدانش با طرح آمادهشدهی اشلیفن، جنگ جهانی اول در جبهه غربی به جنگی ساکن و سنگرگونه تبدیل شد. جبهههای دیگری در اروپای شرقی، آفریقا، خاورمیانه و آسیا توسعه یافتند. صدها هزار سرباز از همه طرفهای درگیر در جنگ به این جبههها سرازیر شدند که بسیاری از آنها مشتاق اقدام و انجام وظیفه میهنپرستانه خود بودند. مردم نیز در روزهای اولیه جنگ به همان اندازه مشتاق بودند. یکی از افسران پیادهنظام فرانسوی صحنهای را که قطار حامل سربازانش از پاریس به سمت جبهه حرکت میکرد، به یاد میآورد: …بدون هیچ علامتی، قطار به آرامی از ایستگاه خارج شد. در آن لحظه، کاملاً خودجوش، مانند آتشی که ناگهان به شعلههای خروشان تبدیل میشود، با فوران سرود مارسییز از هزاران گلو، سر و صدای عظیمی برخاست. همه مردان در کنار پنجرههای قطار ایستاده بودند و کلاههایشان را تکان میدادند. از ریل، اسکله و قطارهای مجاور، جمعیت دست تکان میدادند… جمعیت در هر ایستگاه، پشت هر مانع و در هر پنجرهای در امتداد جاده دست تکان میدادند. فریادهای «زنده باد فرانسه! زنده باد ارتش» از همه جا شنیده میشد، در حالی که مردم دستمال و کلاه تکان میدادند. زنان گلهای بوسهدار و انبوه را به سمت کاروان ما پرتاب میکردند. مردان جوان فریاد میزدند: «خداحافظ! به زودی میبینمت!».

عکسی از سربازان در طول آتشبس کریسمس ۱۹۱۴ در جبهه غربی در طول جنگ جهانی اول
شور و شوق مشابهی برای نبرد در سراسر جهان مشاهده شد و بدون شک، به سرعت فشاری از سوی همسالان و جامعه برای «پیوستن و انجام وظیفه» ایجاد شد، همانطور که یک سرباز نیوزیلندی در اینجا به یاد میآورد:کلاسهای دانشگاه خالی شدند… مسابقات ورزشی لغو شد. جا ماندن غیرقابل تصور بود. اگر همسرتان میرفت، شما هم باید به نحوی فرار میکردید.
سرباز کانادایی ویکتور ویلر، تأثیر جنگ بر کشاورزان محلی فرانسوی را هنگامی که جنگ به طور اتفاقی در اکتبر ۱۹۱۴ بر آنها فرود آمد، به یاد میآورد: با بیل و کلنگ در میان مزارع زیبای غلات سنگر حفر کردیم و کاملاً متوجه بودیم که چه آسیبی به امید کشاورزان برای برداشت محصولات کوچکی که آنها را قادر به ریشهکن کردن گرسنگی در زمستان آینده میکرد، وارد میکنیم. پدرسالار با گاوآهن گاوآهندارش، خوشهچین زنسالار، و زن جوانی که علف و برگ جمع میکرد، دست به کمر ایستاده بودند و بیکلام، درمانده و ناامیدانه تماشا میکردند. تأثیر افسردهکننده بر روحیه مردان – که برای بسیاری از آنها کشت غلات در دشتهای غربی به معنای امرار معاش آنها نیز بود – را نمیتوان به راحتی نادیده گرفت.
خندقهای جنگ جهانی اول
علیرغم امیدهای آلمان مبنی بر پیروزی سریع بر فرانسه و متحدانش با طرح آمادهشدهی اشلیفن، جنگ جهانی اول در جبهه غربی به جنگی ساکن و سنگرگونه تبدیل شد. جبهههای دیگری در اروپای شرقی، آفریقا، خاورمیانه و آسیا توسعه یافتند. صدها هزار سرباز از همه طرفهای درگیر در جنگ به این جبههها سرازیر شدند که بسیاری از آنها مشتاق اقدام و انجام وظیفه میهنپرستانه خود بودند. مردم نیز در روزهای اولیه جنگ به همان اندازه مشتاق بودند. یکی از افسران پیادهنظام فرانسوی صحنهای را که قطار حامل سربازانش از پاریس به سمت جبهه حرکت میکرد، به یاد میآورد:
…بدون هیچ علامتی، قطار به آرامی از ایستگاه خارج شد. در آن لحظه، کاملاً خودجوش، مانند آتشی که ناگهان به شعلههای خروشان تبدیل میشود، با فوران سرود مارسییز از هزاران گلو، سر و صدای عظیمی برخاست. همه مردان در کنار پنجرههای قطار ایستاده بودند و کلاههایشان را تکان میدادند. از ریل، اسکله و قطارهای مجاور، جمعیت دست تکان میدادند… جمعیت در هر ایستگاه، پشت هر مانع و در هر پنجرهای در امتداد جاده دست تکان میدادند. فریادهای «زنده باد فرانسه! زنده باد ارتش» از همه جا شنیده میشد، در حالی که مردم دستمال و کلاه تکان میدادند. زنان گلهای بوسهدار و انبوه را به سمت کاروان ما پرتاب میکردند. مردان جوان فریاد میزدند: «خداحافظ! به زودی میبینمت!».
واقعیت جنگ سنگری خیلی زود خود را نشان داد. ارنست یونگر، یک سرباز آلمانی، توصیف زیر را از سنگری که در آن زندگی و جنگیده است، ارائه میدهد:
برای استراحت، سنگرهایی وجود دارد که تاکنون از سوراخهای ابتدایی در زمین به محلهای مسکونی محصور مناسب، با سقفهای تیرچهدار و دیوارهای تختهکوب تبدیل شدهاند. این سنگرها حدود ۱.۸ متر ارتفاع دارند و در عمقی قرار دارند که کف آنها تقریباً با کف سنگر بیرونی همسطح است. در واقع، لایهای از خاک روی آنها به اندازه کافی ضخیم است که آنها را قادر میسازد در برابر ضربات مورب جان سالم به در ببرند. با این حال، در آتش سنگین، آنها تلههای مرگ هستند… کل این ماجرا را باید به عنوان یک تأسیسات عظیم و ظاهراً بیحرکت، یک کندوی مخفی از صنعت و مراقبت، که در آن، ظرف چند ثانیه پس از به صدا درآمدن زنگ خطر، هر مرد در پست خود قرار دارد، تصور کرد. اما نباید تصور خیلی رمانتیکی از جو داشت، نوعی رخوت غالب وجود دارد که به نظر میرسد نزدیکی به زمین آن را ایجاد میکند.
مسلسلها و گلولههای توپخانه باعث قتل عام کامل در میان نیروهای پیاده نظام شدند که بارها و بارها توسط ژنرالهایشان برای عبور از منطقه بیصاحب بین سیستمهای سنگر رقیب مستقر شده بودند. یک سرباز آلمانی، اف. ال. کاسل، به یاد میآورد:
…فریاد نگهبان، “آنها میآیند”… کلاه ایمنی، کمربند و تفنگ و از پلهها بالا میرفت… در سنگر، یک بدن بیسر. نگهبان جان خود را تا آخرین گلوله از دست داده بود… آنها میآیند، زردهای خاکی، آنها بیست متر از سنگر ما جلوتر نیستند… آنها به آرامی و با تجهیزات کامل پیشروی میکنند… آتش مسلسل سوراخهایی در … ایجاد میکند.
در آن سنگرها بین نیروهای متفقین و ترکها در شبه جزیره گالیپولی، داستان مشابهی توسط سرباز بریتانیایی، وره همسورث، در نامهای به خانه ثبت شده است: ما چهار روز را در سنگر خط مقدم گذراندیم. ما فقط چند تلفات داشتیم. ما درست پس از یک حمله بزرگ که تا حدی شکست خورده بود، در آنجا قرار گرفتیم و زمین بین سنگر ما و ترکها پر از اجساد بود. به نظرم میرسد که آنها برای مدت طولانی آنجا خواهند بود. در این حالت، بدن و صورت در کمتر از ۲۴ ساعت کاملاً سیاه میشوند و بوی وحشتناکی به مشام میرسد. مگسها – که همه جا هستند – نیز به ناراحتی عمومی میافزایند.
سلاحهای جدید مورد استفاده در سنگرها، مانند گلولههای گاز سمی، باعث سردرگمی، وحشت و مرگهای وحشتناکی شدند، همانطور که والتر کلارک، سرباز بریتانیایی، در اینجا به یاد میآورد: شما نمیدانستید، آنها فقط گلوله بودند. اما چه اتفاقی افتاد، این گلولهها وقتی منفجر میشدند، همه روی زمین میافتادند، مایع. و صبحها مه، همیشه هر روز صبح مهی وجود دارد که به هوا میآمد و شما همه آن را استنشاق میکردید. هیچ کس نمیدانست تا اینکه یک یا دو نفر شروع به بیمار شدن کردند و بسیاری از رفقا در حال کور شدن و زخم شدن در سراسر چشمانشان بودند. و سپس آنها متوجه شدند که موضوع چیست.

یک سرباز بریتانیایی را در پست نگهبانی در سنگر خط مقدم در طول جنگ جهانی اول
زخمیهای شدید به بیمارستانهای نظامی پشت خطوط منتقل میشدند که اغلب توسط پرستاران داوطلب اداره میشدند. دیزی اسپیکت بریتانیایی یکی از این پرستاران بود و در اینجا توضیح میدهد که چرا به خدمات پزشکی پیوست: من همیشه در ذهنم این بود که میخواهم پرستاری کنم و به محض اینکه صحبتی از تشکیل بیمارستانهای صلیب سرخ شنیدم، شروع به پرسوجو کردم. همچنین شنیدم که احتمال دارد وزارت جنگ داوطلبانی برای بیمارستانهای نظامی بخواهد و این همان چیزی بود که تصمیم گرفتم بخواهم. به نظرم تنها امید برای ورود به وسط همه چیز، رفتن به خارج از کشور و انجام هر کاری که پیش میآمد، این بود و ایده ارتش مرا جذب کرد – بودن در ارتش. اما به نظرم چیزی که بیش از هر چیز دیگری میخواستم، همین بود و به همین دلیل بود که نامم را برای بیمارستانهای نظامی ثبت کردم و در ژوئیه ۱۹۱۵ به این سمت منصوب شدم.
حتی در میان وحشت سنگرها، استراحتهای کوتاهی وجود داشت که قابل توجهترین آنها آتشبس کریسمس ۱۹۱۴ بود، زمانی که چندین گروه جداگانه از سربازان در امتداد جبهه غربی با دشمن ملاقات کردند و هدایایی رد و بدل کردند. در جای دیگر، پیامهای حسن نیت به سادگی در سراسر سرزمین بیصاحب فریاد زده میشد، همانطور که در اینجا توسط ستوان ادوارد هالس ثبت شده است: …از سنگرهای روبرو صداهای آواز و شادی به سمت ما میآمد و گهگاه صدای خفه یک آلمانی شنیده میشد که با شور و شوق فریاد میزد: “کریسمس مبارک برای شما انگلیسیها!”
در دریا و هوا جنگ جهانی اول، البته، شامل نبردهایی در دریا و هوا بود. آلفرد فرایت، که در آن زمان هنوز نوجوان بود، به یاد میآورد که بزرگترین زمان استرس، انتظار برای وقوع هر اقدامی بود، زیرا دیر یا زود ناگزیر اتفاق میافتاد: در حالی که منتظر آن بودید، کاملاً وحشتزده بودید، وحشتزده. اما وقتی شروع میشد، خوب بود و به نظر میرسید که همه چیز را از دست میدهید. اما تا آن لحظه، همانطور که گفتم، شما وحشتزده بودید. و میدانم که گاهی اوقات روی پل ایستادهام و از ترس گریه کردهام. و همچنین روی پل ایستادهام – چون قبلاً مجبور بودیم دیدهبانی کنیم، میبینید، این بیشتر کار ما بود، پسران. مسیر کشتی آنقدر نوسان دارد که شما سه برابر بیشتر از بالای دکل که میبینید، بالا میروید. و من آنجا ایستادهام، با این عینکها به چشمانم، از سرما یخ زده و گریه کردهام. این نوع زندگی در آن روزها بود.
افسر بریتانیایی، اس. پاولی، نبردی را به یاد میآورد که در آن زمان در ناو اچاماس گلاسگو خدمت میکرد: ما در حالی که اوترانتو در سمت چپ ما و در فاصلهای دور قرار داشت، در خط مقدم نبرد قرار گرفتیم و به سمت شمال حرکت کردیم. خیلی طول نکشید که دودی در افق ظاهر شد و ما خیلی زود متوجه شدیم که این دود از دو رزمناو سنگین آلمانی میآید. و ما توانستیم شارنهورست و گنیزناو را تشخیص دهیم. خیلی زود به دشمن نزدیک شدیم و بنابراین
نبرد آغاز شد. کشتی گود هوپ آتش گشود، یک گلولهی برد بلند که به هدف نخورد و سپس نبرد عمومی شد. من در آن زمان روی عرشهی بالایی ایستاده بودم؛ دریا زیر آسمانی سربی بسیار مواج بود. گاهی اوقات امواج به دریا میریختند و به داخل میآمدند. ما در چندین نقطه مورد اصابت قرار گرفتیم. یکی از عرشههای شلوغ ما دچار آبگرفتگی شد؛ کابین کاپیتان خراب شد؛ بازوی علامتدهنده در قسمت جلویی کشتی قطع شد؛ سوراخهایی در انبارهای زغال سنگ ایجاد شد و ما در وضعیت بدی قرار داشتیم.
هواپیماها به وسیلهی مهمی برای رصد دشمن تبدیل شدند و به عنوان بمبافکن اهداف استراتژیک مانند انبارهای تدارکات، پلها و خطوط راهآهن مورد استفاده قرار گرفتند. زندگی در هوا جذاب اما پرخطر بود، همانطور که فردریک پاول، خلبان نیروی هوایی سلطنتی، در اینجا به یاد میآورد: خب، فکر میکنم، نه تنها اسکادران ۴۰، بلکه هر اسکادران RFC، به نظر میرسید مرکز اسکادران در بار باشد. این حرف ممکن است این روزها خیلیها را آزرده خاطر کند، اما کاملاً درست است. و وقتی به این پسرها فکر میکنید، با آن تنشهایی که در طول روز داشتند، و عصرها میآمدند و بعد از بهترین دوستشان میپرسیدند، «کجاست؟ دلم برای جورج پیر تنگ شده.» «اوه، امروز بعد از ظهر آن را خریده است.» «خدای من!» حالا آن غم و اندوه به هم میریخت؛ روحیه از بین میرفت و واکنش بلافاصله این بود: «خب، رفقا، چی میخورید؟» این نوع روحیهای بود که ادامه داشت. من هنوز هم فکر میکنم که این نقش فوقالعادهای در حفظ روحیه عمومی سربازان ما داشت.
جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ پایان یافت، اما برای بسیاری، اثرات آن تا آخر عمر باقی ماند. جراحات، خاطرات تکاندهنده، خسارات شخصی و دشواریهای ادغام مجدد در زندگی غیرنظامیان، بسیاری را آزار میداد. شوک ناشی از گلوله باران، اثرات جسمی و روانی آتش گلوله باران، یکی از اثرات ماندگار این جنگ جدید و وحشتناک مدرن بود، همانطور که سرباز بریتانیایی برترام استوارت توضیح داد:

عکسی از یک افسر پزشکی بریتانیایی در سال ۱۹۱۸ که در حال معاینه پای سربازان برای یافتن مشکل رایج «پای سنگری» ناشی از شرایط رطوبت مداوم در طول جنگ جهانی اول است.
فشار بمباران مداوم – مداوم، نه فقط یک بمب و سپس یک ربع ساعت و یکی دیگر، بلکه بمباران مداوم که مدام در حال کوبیدن و کوبیدن بود. حالا فکر میکنم این چیزی است که مردم نمیفهمیدند، آنها در مورد افرادی که دچار شوک گلوله باران شدهاند شنیده بودند، اما اتفاقی که افتاد این بود که همه کسانی که این نوع چیزها را تجربه کردهاند، دچار شوک گلوله باران شدهاند. این شوک به طرق مختلف خود را نشان میداد. یکی از دوستانم که به آنجا رفته بود، وقتی بعد از جنگ برگشت، عادت داشت خودش را در خانه یا باغش حبس کند و اصلاً بیرون نمیآمد و هیچ کس نمیتوانست او را به آنجا برساند. او کارش تمام شد – او یک ورزشکار عالی، یک پسر خوب در مدرسه بود – او در یک تیمارستان بستری شد و تنها ظرف یک یا دو سال از پایان جنگ درگذشت.
نوشتهی مارک کارترایت منتشر شده در ۶ نوامبر ۲۰۲۵
گروه گزارش
