“آژنگ نیوز”:  زندگی میرزاحسن رشدیه بنیانگذارنظام آموزشی جدیددرایران؛با سفرهای ناصرالدین شاه پیوند خورده است. هنگامی که ناصر الدین شاه از سفر دوم خود،از اروپا به ایران باز میگشت،در شهر ایروان ایرانیان مسلمان در برابر این مدرسه طاق نصرتی بستند و در خطابه ای که یکی از شاگردان در حضور شاه خواند آرزوی ایرانیان فرهنگ دوست ایروان را اینطور بیان کرد: سوقاتی که از شاه خود می خواهیم اجازه تاسیس اینگونه مدارس در ایران است. ناصر الدین شاه مدیر مدرسه را احضار کرد و هنگامی که از نقشه های او برای با سواد کردن نونهالان ایران مطلع گشت و افکار آزادیخواهانه او رانند بد و دستور داد با ما باشید.

میرزا حسن که در این وقت به نام رشدیه معروف شده بود،برای اجرای مقاصد خود،در رکاب شاه به سوی تهران حرکت نمود؛ ولی در«نخجوان» عمال شاه او را به بهانه پاره شدن کمند اسب نگاه داشتند و پس از آنکه ناصر الدین شاه به پایتخت رسید اجازه داده شد مدیر مدرسه ایرانی به ایروان باز گردد.هنگامی که میرزا حسن رشدیه به ایروان رسید، دید مدرسه او را به تحریک اطرافیان شاه منحل کر ده اند.اما آرزوی خدمت به فرهنگ ایران ؛آن جوان پرشور را بر آن داشت اقدام به  تاسیس مدرسه ای در تبریز کند. رشدیه ، در عرض ۹ سال  چند بار در تبریز مدرسه باز کرد و سر نوشت این ۹ مدرسه همه یکی بود: انحلال !

بعضی از بزرگان تبریز که مخالف رشد فکری فرزندان ایران بودند با او به ضدیت پرداختند و وی را با حربه قوی خود یعنى تکفیر ،مورد حمله قرار دادند.لیکن رشدیه در برابر مخالفت های ،آنان پافشاری می کرد و حتی در یکی از جلسات امتحان از عده ای از آنها دعوت کرد حاضر شوند و به چشم خود به بینند که شاگردان مکتب وی چگونه در کودکی آسانی به علوم آشنا می شوند وقتی این عده،مهارت کودکی را بیان زکات نماز و معنی آنها دیدند تعجب کردند و یکی از آنهاگفت و اینها که به این تندی پیش میروند از آن طرف می افتند. آنطرف در نظر آذربایجانی متعصب معانی زیادی دارد .

وقتی ششمین مدرسه رشدیه تعطیل گردید ، چون دیگر کسی خانه خود را برای تاسیس مدرسه به میرزا حسن اجاره نمی داد، وی هفتمین مدرسه خود را در مسجد مصباح الملک باز نمود و سپس آن را در برابر فشار افکار عمومی به متروک ترین مساجد تبریز یعنی مسجد « شیخ الاسلام » برد و یک روز ولیعهد  که بعدها به نام مظفر الدین شاه بر تخت سلطنت نشست در بازگشت از دربار، برای نماز به این مسجد رفت و هنگامی که جای صوت مؤذن، صدای دلنواز کودکان را در حال آموختن علوم دینی شنید به ا طاقهای درس قدم گذاشت و کودکان را نوازش کرد و از مدیر مدرسه اظهار قدردانی نمود و از این پس، هر یتیمی را که در شهر بی سرپرست می یافت نزد رشدیه می فرستاد.

رشدیه لبنان - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

میرزا حسن رشدیه با وجود مخالفت سخت بدخواهان، به خدمات فرهنگی خود ادامه میداد تا آنکه ولیعهد بنام مظفر الدین شاه بر تخت سلطنت جلوس کرد و به پیشنهاد صدر اعظم خود امین الدوله که او هم مدتی در تبریز بود، رشدیه را به تهران احضار نمود. در سال ۱۳۱۵ قمری نخستین مدرسه رشدیه در تهران تحت توجه شاه و حمایت امین الدوله تاسیس شد.

به کمک مدیر این مدرسه انجمن معارفی هم تشکیل یافت و چندین مدرسه دیگر هم به نام های علمیه، شرف ،ثروت و افتتاحیه؛ تاسیس شد.

متاسفانه در همین اوان تنها حامى بزرگ رشدیه ، یعنی امین الدوله از صدارت عظمی معزول شد و اتابک اعظم جانشینش گشت و از زمان زمامداری این مرد که دشمن امین الدوله و طرفداران او بود ،صدای تکفیر رشدیه که از آذربایجان برخاسته بود، به تهران هم رسید و مخالفت با این مرد فرهنگ دوست توسعه یافت و بودجه مدرسه او نیز قطع گردید و رشدیه ماند و چهل نفر از شاگردان یتیمش ! ولى بدخواهان هنوز دست از عملیات خود بر نمی داشتند تا آنکه مجبور شد در خانه آقای شیخ هادی نجم آبادی از مردان نیکوکار و دانشمند آن زمان متحصن شود و پس از چندی به خرج او به خارج ایران گریخت و سفر حج کرد و به نام حاج میرزا حسن رشدیه به میهن خود بازگشت مدرسه او در این هنگام در شرف انحلال بود و اتابک اعظم در صدد بود با وارد ساختن ضربه محکمی ، آن را از پای درآورد و مختار السلطه حاکم تهران را مامور کرد سازمان مدرسه او را واژگون نماید و مدیر آنرا تبعید کند .

خوشبختانه مختار السلطنه خود از اعضای انجمن تنویر افکار بود که رشدیه وعده ای دیگر از آزادیخواهان و معارف دوستان آن زمان، تشکیل داده بودند. به همین جهت شبِ همانروز که دستور اتابک اعظم میبایستی اجرا شود با مأموری به مدرسه رفت و خطاب به ر شدیه فریاد کشیده ما در اینجا گمشده ای داریم و سپس مأمور را به جستجوی گمشده فرستاد و خود با مدیر مدرسه موضوع را در میان نهاد و از او تقاضا کرد هر چه زودتر خود را برای مواجهه با این وضع آماده سازد و در پایان گفت  برای به عقب انداختن روز اجرای حکم من در مراجعت خود را از اسب به زیر میاندازم و سه روز استراحت خواهم کرد .

آن شب رشدیه تا صبح در میان افکار گوناگون دست و پا میزد. بامدادان نامه ای به مظفر الدین شاه نوشت و از او خواهش کرد اتابک اعظم را برای اعطای جوایز آخر سال شاگردان ؛به مدرسه فرستند .

اتابک که می دید در صورت عملی شدن فرمان شاه نقشه اش بر هم خواهید خورد برای دفع الوقت، تعیین روز اعطای جوائز را به آمدن نیر الملک ، وزیر تشریفات محول کرد و او هم ایام بعد از عید را برای این مقصود در نظرگرفت.

رشدیه همان روز صبح به  وسیله داماد پادشاه نامه دیگری نوشت و در ضمن تقاضای مجدد برای اعطای جواز در روزهای قبل از عید ، نامه کوچکتری هم با عریضه خود همراه نمود. هنگامی که مظفر الدین شاه پاکت او را گشود، آن کاغذ کوچک که مضمونش چنین بود توجهش را جلب کرد: « اگر اتابک اعظم بمدرسه نباید مدرسه منحل من تبعید و معلمین سیاست!» عصر کالسکه صدر اعظم در برابر مدرسه توقف کرد و بنا به خواهش رشدیه  آخر مراسم اعطای جوایز در همانجا متوقف شود، این خبر بسرعت برق در تمام شهر منتشر گشت و مردمی که از ترس دشمنی اتابک فرزندان خود را از مدرسه رشدیه خارج کرده بودند؛ کودکانشان را به مدرسه بردند و بدین ترتیب با یک تدبیر کوچک رشدیه و مدرسه او از در بدخواهان در امان ماند و طرفداری شاه از او بر جسارتش در فعالیتهای آزادیخواهی و معارف پروری افزود. بطوریکه سال ۱۳۲۳ قمری یکی از پرهیجان ترین سالهای امضای انجمن سری تنویر افکار شد. در سال ۱۳۲۳ قمری شب نامه هایی از طرف این انجمن در شهر منتشر می گردید. دولت از تشکیل این انجمن آگاه بود ولی از سازمان حقیقی آن اطلاع کافی نداشت .

فعالیت های آینده رشدیه ؛عین الدوله صدر اعظم وقت را از این راز آگاه کرد. رشدیه در کتابی که در این اوقات بنام کفایه التعلیم  نوشت، در قسمتی مربوط به وظایف مدیر مدرسه و رابطه او با اعضای مدرسه به نام تنبیه الغافلین، مطالبی گنجانده بود که از خلال آن ،افکار تجدد خواهانه ای خوانده میشد .از طرفی در این اوقات در یکی از جلسات مطبوعاتی که از مدیران ۴ روزنامه وقت تشکیل گردید، رشدیه که خود مدیر روزنامه «مکتب» بود ، برضد سانسوری که از طرف وزیر انطباعات صورت می گرفت اعتراض کرد.

آن موضوع که به گوش عین الدوله رسید ، عقایدی را که در این جلسه اظهار شده بود بانظر یاتی که در شب نامه ها و کفایه التعلیم منتشر شده بود تطبیق کرد و در نتیجه دریافت که رشدیه منبع اصلی تراوش اینگونه افکار است. لذا او را بحضور طلبید و گفت:

میرزا حسن ، وقت آنست که در آتشی که روشن کرده ای بسوزی ! رشدیه در پاسخ گفت : « نارو نور از یک ماده مشتق است . ممکن است حضرت اقدس والا بفرمایند وقت آنست که در روشنایی چراغی که برافروخته ای بنشینی ! عین الدوله ازاین سخن بر آشفت و آهسته زیر لب گفت: « وقتی نشستی معلوم میشودو به نیر الدوله حاکم تهران دستور داد این مرد جسور و دو تن از همدستانش را به کلات تبعید کنند.

رشدیه ومجد الاسلام کرمانی و شخص دیگری که در موقع ورود مامورین دولتی درخانه مجد الاسلام بود ، دستگیر گردیدند هر سه به سوی کلات رفتند. در اینجا نیز رشدیه از خدمت به همنوعان خود غافل نبود و در زمانی که فرمان مشروطیت صادر شد یکی از دروازه های دژ کلات را ساخت و پس از چند ماه به مر کز بازگشت . در مدت نه ماهی که وی در این نقطه سرحدی بود، هیچگونه رابطه ای با خانواده و دوستان خود نداشت و وسیله روزنامه چهره نمای چاپ قاهره سلامتی خویش را اعلام داشت و جویای احوال دیگران شد و در ضمن نوشت: مردگان را خدا بیامرزد و زندگان را سلامت دارد !

کاخ مشروطه ای که آزادیخواهان ایران با خون خویش پایه هایش را بالابرده بودند در هم ریخت و پس از این دوره مهیج تاریخ ایران که به  مشروطه صغیر ، معروف است ، احرار آذربایجان به شورش برخاستند و عین الدوله بفرماندهی نیروی نظامی،برای سرکوبی آنها شتافت و چون با این نیرو ،قدرت درهم شکستن اساس پایداری آزادیخواهان را نداشت از « محمد ولیخان » سپهدار اعظم که بعد به سپهسالار معروف گشت کمک خواسته در این اوقات رشدیه در مراجعت  کلات ، مدرسه ای عالی به نام  حیات جاوید که رقیب بزرگی برای دارالفنون بود  تاسیس نمود و مشغول اداره این مدرسه بود که از درخواست کمک عین الدوله مطلع گشت و فوراً به سمت شمال حرکت کرد و طی ملاقاتی که جریان آن در تاریخ مشروطیت ایران ثبت است ، به سپهدار گفت: اگر در این لشکر کشی فتح کنی ، عین الدوله فاتح شناخته خواهد شد و اگر منکوب شوى به عدم لیاقت منسوب خواهی شد .درهر صورت روا نیست که زیر مهمیز عین الدوله باشی ! . این سخن ، تأثیر زیادی در افکار روشن و آزاد سپهدار اعظم بخشید و ناگهان ورق برگشت . وی از رسانیدن کمک به عین الدوله خودداری نمود و احرار شمال نیز به پشتیبانی او ، حاکم مستبد رشت را از میان برداشتند و چندی بعد سپهدار با آزادیخواهان آذربایجان رابطه برقرار کرد و مدتی نگذشت که به سوی تهران آمد و قوای دولتی را مغلوب نمود. سه روز بعد، رشدیه درپایتختی قدم گذاشت که مشروطه خواه بود.

آنچه از این پس روی داد ،تاریخ مشروطیت ایران است.رشدیه یکی از بزرگترین شخصیت های این دوره درین موقع با خیال آسوده به حرفه مقدس خود، یعنی تعلیم و تربیت و اداره امور حیات جاوید پرداخت و داخل خدمت رسمی معارف ایران گردید و در سال ۱۳۰۵ خورشیدی که زندگی برای او در تهران به علت گرانی غیر ممکن شد ،به قم رفت و در اینجا نیز مدرسه ای تاسیس نمود .

دیگر رشدیه ایام پیری خود را طی میکرد و تنها دلخوشی او در این روزها این بود که به ترقی و تعالی دست پروردگان خود بنگرد و بدورانی بیاندیشد که برای فرهنگ این مملکت زحمت کشیده بود.

رشدیه در سنین پیری هم دست از فعالیت بر نمی داشت و یک بار که در سر کلاس درس نشسته بود، در حال تدریس بیهوش شدو از صندلی به زیر افتاد. وقتی چشم باز کرد او را متذکر ساختند که اگر از این پس به کار ادامه دهد ، برای او خطر جانی در میان خواهد بود در پاسخ گفت :

این بار سعادتم یاری نکرد. بدیهی است اگر در همان لحظه که ضعف کردم میمردم حتما جایم در بهشت بود زیرا چه سعادتی بالا تر از این که معلم در حین اجرای امر مقدس تعلیم بمیرد ؟ از خدمات مهمی که رشدیه در اواخر عمر انجام داد، اختراع روشی برای تعلیم کوران بود که بوسیله آن توانست عده ای از نابینایان را نوشتن بیاموزد.

رشدیه بیست و هفت کتاب نوشته است که تا چندین سال، بعضی از آنها در آموزشگاهها تدریس میشد و مدتی قبل که پایان عمر خویش را نزدیک میدید ،از وزارت فرهنگ تقاضا کرد چند نفر از معلمین را برای آموختن روش تعلیم و تربیتی خود نزد او بفرستند. اما مرگ مهلت این آخرین خدمت را به او نداد و در سال ۱۳۲۳ خورشیدی در سن ۹۳ سالگی در شهرقم  در گذشت.

وصبت او این بود : جایی مرا دفن کنید که قبر دیگری نباشد . ولی در تمام دوران حیاتش آرزو می کرد او را در راهروی مدرسه ای بخاک بسپارند که هر صبح و ظهر وعصر ، جدش لگدمال دانش آموزانی که زندگی خود را صرف پرورش آنها کرده بود شود و پس از مرگ نیز با آنها همدم باشد !

گروه تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *