“آژنگ نیوز”:سقراط، افلاطون و مکاتب سقراطی ارتباط ممی با یکدیگر دارند. برخی سقراط را نوعی سوفسطایی می‌دانند، اما او کسی بود که آزادانه و بدون انتظار پاداش تدریس می‌کرد. خود سقراط چیزی ننوشت و تمام آنچه از فلسفه او شناخته شده است از دو شاگردش افلاطون و گزنفون (حدود ۴۳۰ تا ۳۵۴ پیش از میلاد) و اشکالی که فلسفه او در مکاتب فلسفی بعدی که توسط سایر پیروانش مانند آنتیستنس آتنی (حدود ۴۴۵ تا ۳۶۵ پیش از میلاد)، آریستیپوس قیروانی (حدود ۴۳۵ تا ۳۵۶ پیش از میلاد) و دیگران تأسیس شد، به دست آمده است. تمرکز سقراط بر بهبود شخصیت فردی بود که او آن را «روح» تعریف می‌کرد، به منظور داشتن یک زندگی فضیلت‌مندانه. دیدگاه اصلی او در ادعایی که افلاطون به او نسبت داده خلاصه می‌شود که «زندگیِ بررسی‌نشده ارزش زیستن ندارد»

و بنابراین، فرد نباید صرفاً آنچه را که از دیگران آموخته است تکرار کند، بلکه در عوض، باید آنچه را که باور دارد – و اینکه چگونه باورهایش بر رفتارش تأثیر می‌گذارند – بررسی کند تا خود را به درستی بشناسد و عادلانه رفتار کند. آموزه‌های اصلی او در چهار دیالوگ افلاطون، که معمولاً با عنوان «آخرین روزهای سقراط» منتشر می‌شوند – اوتیفرون، آپولوژی، کریتون و فایدون – ارائه شده است که کیفرخواست او توسط آتنی‌ها به اتهام بی‌تقوایی و فاسد کردن جوانان، محاکمه، دوران زندان و اعدام او را بازگو می‌کنند.

فیلسوفان یونانی - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

سایر گفتگوهای افلاطون – که تقریباً همه آنها سقراط را به عنوان شخصیت اصلی دارند – ممکن است اندیشه واقعی سقراط را منعکس کنند یا نکنند. حتی معاصران افلاطون ادعا می‌کردند که «سقراطی» که در گفتگوهای او ظاهر می‌شود، هیچ شباهتی به معلمی که می‌شناختند، ندارد. آنتیستنس مکتب کلبیون را تأسیس کرد که بر سادگی در زندگی – بر رفتار به عنوان شخصیت – و انکار هرگونه تجمل به عنوان اصل اساسی آن متمرکز بود، در حالی که آریستیپوس مکتب سیرنائیک لذت‌گرایی را تأسیس کرد که در آن تجمل و لذت بالاترین اهدافی بودند که می‌توان به آنها آرزو کرد.

هر دوی این مردان، درست مانند افلاطون، شاگردان سقراط بودند، اما فلسفه‌های آنها هیچ وجه اشتراکی با فلسفه او ندارد یا کم دارد. سقراط تاریخی هر چه که آموخته باشد، فلسفه‌ای که افلاطون به او نسبت می‌دهد، مبتنی بر مفهوم قلمرو ابدی حقیقت (قلمرو صور) است که واقعیت قابل مشاهده تنها بازتابی از آن است.

مفاهیم حقیقت، خوبی، زیبایی و موارد دیگر در این قلمرو وجود دارند و آنچه مردم به عنوان حقیقت، خوبی یا زیبایی می‌شناسند، تنها تلاش‌هایی برای تعریف هستند، نه خود چیزها. افلاطون ادعا می‌کرد که درک مردم با پذیرش «دروغ حقیقی» (که به عنوان دروغ در روح نیز شناخته می‌شود) تاریک و محدود شده است، که باعث می‌شود آنها در مورد مهمترین جنبه‌های زندگی بشر به اشتباه باور داشته باشند. برای رهایی از این دروغ، باید وجود قلمرو بالاتر را تشخیص داد و از طریق جستجوی خرد، درک خود را با آن همسو کرد. ارسطو و فلوطین ممکن است افلاطون عمداً ایده‌های فلسفی خود را به سقراط نسبت داده باشد تا از سرنوشت مشابه معلمش جلوگیری کند. سقراط به جرم بی‌دینی محکوم و در سال ۳۹۹ پیش از میلاد اعدام شد و پیروانش پراکنده شدند. افلاطون خود به مصر رفت و قبل از بازگشت به آتن برای راه‌اندازی آکادمی خود و شروع به نوشتن دیالوگ‌هایش، از تعدادی مکان دیگر بازدید کرد.

از جمله مشهورترین شاگردان او در مدرسه جدید، ارسطو، پسر نیکوماخوس از استاگیرا در نزدیکی مرز مقدونیه بود. از جمله مشهورترین شاگردان او در مدرسه جدید، ارسطو، پسر نیکوماخوس از استاگیرا در نزدیکی مرز مقدونیه بود. ارسطو نظریه صور افلاطون را رد کرد و بر رویکردی غایت‌شناختی به پژوهش فلسفی تمرکز کرد که در آن علل اولیه با بررسی حالات نهایی به دست می‌آیند. ارسطو ادعا می‌کند که برای فهمیدن چگونگی رشد یک درخت از دانه، نباید به «درخت بودن» آن فکر کرد، بلکه باید به خود درخت نگاه کرد، مشاهده کرد که چگونه رشد می‌کند، چه چیزی یک دانه را تشکیل می‌دهد و چه خاکی برای رشد آن مناسب‌تر به نظر می‌رسد. به همین ترتیب، نمی‌توان انسانیت را با در نظر گرفتن اینکه یک انسان «باید» باشد، درک کرد، بلکه باید تشخیص داد که یک انسان چیست و چگونه می‌تواند پیشرفت کند.

ارسطو معتقد بود که کل هدف زندگی انسان شادی است. مردم ناراضی بودند زیرا ثروت مادی یا موقعیت یا روابط – که همه ناپایدار بودند – را با رضایت درونی و پایدار اشتباه می‌گرفتند، که با توسعه آرِته («تعالی شخصی») پرورش می‌یافت، که به فرد اجازه می‌داد یودایمونیا («داشتن روح خوب») را تجربه کند. با رسیدن به سعادت، دیگر نمی‌توان آن را از دست داد و آنگاه می‌توان به روشنی دید تا به دیگران در رسیدن به همان وضعیت کمک کند.

او معتقد بود که علت اولیه نیرویی است که او آن را به عنوان محرک اولیه تعریف می‌کرد – که همه چیز را به حرکت در می‌آورد – اما پس از آن، چیزهایی که در حرکت بودند، در حرکت باقی ماندند. نگرانی در مورد علت اولیه برای او به اندازه درک چگونگی کارکرد جهان قابل مشاهده و بهترین راه برای زندگی در آن اهمیت نداشت. ارسطو معلم اسکندر کبیر شد که سپس فلسفه خود و همچنین فلسفه اسلافش را در سراسر جهان از خاور نزدیک و تا هند گسترش داد، در حالی که در همان زمان، ارسطو مدرسه خود، لیسئوم، را در آتن تأسیس کرد و در آنجا به دانش‌آموزان تدریس می‌کرد.

گروه گزارش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *