“آژنگ نیوز”: نشریه ایران باستان از سال ۱۳۱۱ به مدیریت سیف آزاد انتشارش آغاز شد.دکتر امیر اصلان افشار در خاطراتش از زوایای پنهان این نشریه چنین روایت میکند: من در آن سن و سال تحت تأثیر نشریه ایران باستان بودم که آقای سیف آزاد بیرون میداد. در این نشریه فقط و فقط از آلمان و هیتلر و جوانهای هیتلری و زندگی فوق العاده راحت در آلمان و زیبایی کشور آلمان صحبت میشد بالای روی جلد نشریه ایران باستان»، همیشه یک نقش بزرگ فروهر و اهورامزدا بود. در دامن اهورامزدا، یک علامت صلیب شکسته گذاشته بودند که در آن موقع نمی دانم به چه دلیل می گفتند ضد یهود است. بقدری این علامت ضد یهود را در ایران پخش کرده بودند و بقدری از آلمان تعریف کرده بودند که در خیابان لاله زار مغازه ای بود به نام مغازه ری پور این آقای ری پور هم در یزد سفارش کراوات داده بود که روی همه این کراواتها علامت صلیب شکسته بود من هم یکی از آن کراواتها را خریده بودم و همراه خودم به آلمان بردم.

… موقعی که در تهران به مدرسه می رفتم نشریه ای منتشر میشد به نام ایران باستان که هر هفته منتشر می شد. این نشریه ای بود که در ایران شبیه اش وجود نداشت کاغذ بسیار تمیز و براق، چاپ بسیار قشنگ عکسهای بسیار بسیار زیبا که تمام در باره آلمان بود همه اش در باره هیتلر و فعالیتهای آلمانها و ساختن راه و جاده و پل و کارخانه و ارتش… بعد تبلیغات فوق العاده برای نژاد آریایی این تبلیغات آریایی کم کم در ایران جا افتاده بود و علامت صلیب شکسته که هیتلر برای پرچم آلمان انتخاب کرده بود، این علامت به روی تمام دروازه های قدیم ایران بود برای اینکه این علامت ،آریایی یک چیز خیلی قدیمی است و روی کاشیهای ایرانی همه جا بود. خوب یادم می آید که در ایران هم از آنها عکس بر می داشتند و عکس ها را به آلمان میفرستادند و آلمانها هم خیال می کردند که این علامت به خاطر آلمانها است
این علامت صلیب شکسته به تدریج در ایران به علامت ضد یهود معروف شد….. این مجله که در آمد من خیلی از این مجله خوشم آمده بود میدیدم که این مجله چقدر قشنگ است و چه تبلیغاتی میکند من آنها را هر شش ماه به شش ماه جمع میکردم و بسته بندی میکردم که به صورت یک کتاب می شد تا اینکه وقتی دوره اش تمام شد و میبایستی دوباره این مجله را آبونه شد میرزا عبدالحسین خان که سرپرست و لله من بود مرا پیش رئیس این مجله آقای سیف آزاد برد. آقای سیف آزاد از اینکه جوانی مثل من طرفدار این مجله است خیلی خوشش آمد. مدتی راجع به بزرگی آلمان صحبت کرد و فعالیتهایی که در آلمان میشود و از نژاد آریایی و…. میرزا عبدالحسین خان گفت: الآن که دومین سال است که این مجله منتشر میشود امیر اصلان می خواهد مجله را آبونه بشود. آقای سیف آزاد هم خیلی خوشحال شد و عکس مرا گرفت و بعد، مجله در آمد و در شماره اول دوره دوم عکس مرا چاپ کرده بودند و نوشته بودند اولین مشترک ،مجله سال دوم امیر اصلان افشار شاگرد کلاس هفتم مدرسه زرتشتیان
من به این مجله علاقه زیادی داشتم و حتی روزی که می خواستند اطاقم را تزئین بکنند به بنا گفتم اطراف چراغی را که از سقف آویزان بود و گچکاری شده بود با علامت «صلیب شکسته گچکاری کند. این مجله بقدری در من اثر گذاشته بود و بقدری این آقای سیف آزاد در من اثر گذاشته بود که من بی اختیار طرفدارآلمانها شده بودم. آلمانها به ایران خدمات زیادی کرده بودند.
خصوصاً در ساختن راه آهن سرتاسری ایران به همین جهت، مردم محله اطراف ایستگاه مرکزی راه آهن – در جنوب تهران – را نازی آباد می گفتند در ایران هر چیز خوب را می گفتند: «آلمانی است. مردم عادی و حتی روشنفکرانی مثل صادق هدایت و ملک الشعرای بهار سبیل هیتلری میگذاشتند! گویا ملک الشعراءقصیده ای در ستایش آلمان نازی سروده بود.

– آقای سیف آزاد، خیلی طرفدار آلمانها بود و در حقیقت برای آلمانها کار میکرد نه فقط آن زمان بلکه در جنگ اول بین الملل هم کار میکرد. اسم اصلی او «سیف الاسلام» بود. او در سفارت آلمان در تهران با آلمانها در تماس بود و به افغانستان می رفت و می آمد و خبرهای جالب می آورد. آلمانها در آن موقع فوق العاده علاقه داشتند که در ایران جا پا داشته باشند و انگلیس ها را از ایران بیرون کنند شما میدانید خط آهنی که از برلین به استانبول می آید و از آنجا به سوریه و بغداد تا بصره و خلیج فارس می رود تمام این راه آهن را آلمانها در زمان بیسمارک ساختند برای آنکه آلمانها از آن طریق میخواستند به خلیج فارس راه پیدا کنند.
خب در ایران هم آلمانها خیلی ساختمان می کردند و روابط خیلی حسنه ای با ایران داشتند. آقای سیف آزاد هم ـ در واقع – واسطه بود بین سفارت آلمان و برخی از مقامات ایرانی و اطلاعاتی را که بدست می آورد هم به نفع ایران و افغانستان بود و هم این اطلاعات می توانستند به آلمانها علیه انگلیسیها و روس ها کمک کنند در حالیکه انگلیس ها و روسها تمام ایران را در واقع اشغال کرده بودند و داشتند کشور ما را خفه می کردند.
یک خبر بسیار مهم و حیاتی که در جنگ بین المللی اول اثر مهمی گذاشت این بود که سفارت آلمان به آقای سیف آزاد مأموریت داد که خبر رمزی را که روی یک کاغذ نوشته شده بود و راجع به خبرهای افغانستان و ایران بود به آلمان ببرد و تحویل وزارت امور خارجه آلمان بدهد حالا کی؟ موقعی که جنگ است. در نصف ایران تا بالا روسها هستند در یک قسمت آن، عثمانی هاهستند که با آلمانها ضد روسها در جنگ بودند، یک طرف دیگر هم انگلیس ها هستند. حالا آقای سیف آزاد باید این تلگراف رمز را از وسط جبهه های مختلف رد کند تا برسد به برلین آقای سیف آزاد این خبر را لوله کرد یکی را گذاشت توی عصای خودش یکی دیگر را هم دوخت توی جلیقه لباسش و رفت تا به همدان رسید. از آنجا بایستی به طریقی از میان روسها رد میشد تا برسد به خط عثمانی .به خط عثمانی که رسید از آنجا دیگر راه برای رسیدن به برلین، آزاد بود. آقای سیف آزاد به همدان رسید و چون گرد و خاکی شده بود به حمام رفت. وقتی از حمام بیرون آمد دید لباس هایش را دزدیده اند.
مجبور شد لباسهایی برای خودش تهیه بکند ولی عصایش را داشت. بالاخره با این عصا خودش را رساند به خطوط عثمانی و از آنجا هم به برلین و آن خبر رمز را رساند به وزارت خارجه آلمان.
چون این خبر، خیلی مهم بود آقای سیف آزاد خیلی مورد تشویق آلمانها قرار گرفت به همین دلیل هم بعداً بودجه قابل توجهی در اختیارش گذاشتند که در ایران آن مجله را منتشر بکند. در آلمان وزارت خارجه وقتی دید که او یک چنین خدمتی انجام داده از

ویلهم، امپراطور آلمان تقاضا کردند که سیف آزاد را بپذیرد. روزی را تعیین کردند و او به شرفیابی نزد امپراطور رفت. آلمانها خیلی وقت شناس هستند و وقتی به طور مثال امپراطور می گفت ۸ و ۵ دقیقه سر همان ساعت ۸ و پنج دقیقه فرد را می پذیرفت. ولی آن روز، امپراطور آلمان سه چهار دقیقه دیر رسید برای سیف آزاد مهم نبود ولی آلمانها ناراحت بودند. بالأخره با تأخیر سه چهار دقیقه ای امپراطور او را پذیرفت و از سیف آزاد خیلی تعریف و تشکر کرد و نشان صلیب آهنی را به او داد و از سیف آزاد معذرت خواست و گفت: سه چهار دقیقه دیر کردم بخاطر این بود که حال خوبی نداشتم و پزشک نزد من بود من هر چه به این دکتر میگویم با یک سرنگ این خون انگلیسی را از تنم بیرون بکش من نمی خواهم خون انگلیسی در تنم باشد کاری نمیکند. می دانید که امپراطور آلمان هم از نواده ویکتوریا، ملکه انگلیس بود و اینها همه با هم قوم و خویشی داشتند. بعد، آقای سیف آزاد به ایران برگشت و این مجله ایران باستان را دائر کرد که خیلی هواخواه داشت.
منبع:خاطرات دکتر امیر اصلان افشار
گروه تاریخ