“آژنگ نیوز”: بیشتر ازدواجها در ایران بر مبنای آسایش و مال دور می زند. اگر یک دختر ده ساله هم رسماً نامزد کسی بشود امری غیر عادی نیست.این روایت جان ویشارد در کتابش به نام بیست سال در ایران” از شیوه ازدواجها در ایران دوره قاجاریه است. وی می نویسد:
در چنین مواردی او زن قانونی مردی به حساب می آید که هرگز او را ندیده است، و یا حتی جزئی ترین اطلاع و سابقه ذهنی نسبت به این کلمات وتشریفات احساس نمی کند گاه واسطه ازدواج وکیل یا دلال چنین معامله ای راجور میکند و از بابت آن چیزی به عنوان پاداش می گیرد. بیشتر این واسطه ها زنان پیرند اگر عروس بچه باشد، کارها خیلی سریعتر و بهتر انجام میگیرد و ترتیب امور از طریق پدر و مادر داده می شود.
اما اگر چنانکه گاه اتفاق می افتد زن جوان با قدرت تشخیص خوب باشد، کار دلاله به سادگی و سرعت امکانپذیر نخواهد بود. در مواردی نیزمیان دو خانواده که دختر و پسر دارند از کودکی چنین قراردادهایی بسته میشود و یا دو همسایه بر این منظور خود به توافقهایی می رسند که دیگر واسطه ها در این امور دخالتی نخواهند داشت.
ازدواج دوست پینه دوز ما و همسرش از نوع آخری بود. عروس دختر همسایه بود و پینه دوز از کودکی او را می شناخت. این ازدواج شباهتی به سایر مراسم ازدواج در ایران نداشت، که زن و مرد، حتی یکمرتبه هم یکدیگر را ندیده اند.
پینه دوز یکسال قبل از بیماریش مراسم اول، یعنی عقدرا توسط ملایی انجام داده بود عروس و مادرش با سایر زنان و دوستان دریک اطاق، داماد و دوستانش در اطاقی دیگر و ملا در میان این دو اطاق قرار داشته اند. البته معلوم بود عروس آه در بساط نداشته و آنچه نام برده اندبرذمه داماد است که پس از چند سال او را طلاق ندهد و دست خالی از خانه اش اخراج نکند در آن صورت داماد ناچار است تمام آنچه اسماً عروس با خودش آورده تحویلش دهد. اگر کار به طلاق و جدایی کشید همسر می تواند مطالبه اموالش را بکند. فکر می کنم میتوانیم چنین مقرراتی را در بعضی جوامع آمریکایی نیز به مرحله اجرا در آوریم.
اما خانه عروس که شیرین نام داشت در جوار خانه پینه دوز بود و مثل تمام خانه های جنوب شهر حیاط مستقلی نداشت. در آن خانه بجز شیرین و مادرش شش خانواده دیگر نیز ساکن بودند.

او با مادرش در بالاخانه زندگی میکردند که راهی با پله های خشتی داشت و پرت شدن از آن بسیار محتمل بود. در میان خانه مشترک آنها حوض آبی بود که شاید سی فوت طول و بیست فوت عرض داشت. آب این حوض به نسبت سایر جاها خوب بود، چون زیر آبی داشت که هر وقت میخواستند آب را خالی میکردند. اطراف حیاط سنگفرش بود مگر چند دایره کوچک که به عنوان باغچه از آن استفاده میشد. در یکی از این باغچه ها درخت بادامی قرار داشت که شکوفه های زیبای آن نشانگر و پیام آور بهار بود.
روز عروسی هوا آرام بود و حتی نسیمی هم نمیوزید و گرمای لذت بخش خورشید بهاری فضای پایین را خیلی مطبوع تر و لطیف تر از هوای دم کرده بالاخانه ساخته بود. فرشهایی که به امانت گرفته بودندبر کف حیاط پهن کرده آب حوض عوض شده و بر سنگهای اطراف آن گلدانهای پرگل قرار داشت.
در ظرفهای دیگری دسته های گل جلوه می کرد و برگهای گل سرخ در همه جای حیاط پراکنده بود. سماور بزرگی از یک کافه در بازار تهیه کرده بودند که تمام روز چون یک ماشین بخار می جوشید چون مرتباً چای دم میکردند و توزیع می شد. رقیب سماورسه قلیان بودند که بین مدعوین دست به دست میشدند حیاط مخصوص زنان بود و از صبح زود آمد و رفت می کردند.
چای قلیان و شربت به فراوانی وجود داشت. عروس چادر نو ابریشمی بر سر داشت و تمام لباسهایش هدیه داماد بود. برگردنش چند سکه طلا و نقره و رشته ای از مهره های آبی رنگ دیده میشد. ابروهای او را با ماده مخصوصی کاملا سیاه کرده بودند و صورتش با سرخاب گل انداخته بود همانطور که مهمانان وارد میشدند پیرزنی که گویا مورد احترام و اعتبار آنها بود به واردین خوشامد می گفت، در حالی که مادر عروس و داماد، مشغول پذیرایی با نوشیدنی و شربت بودند. هر یک از مدعوین در موقع ورود میگفتند عروسی مبارک باشد، میزبان جواب می داد « بسم الله، بفرمائید، لطف کردید، خوش آمدید. بعد به آنان گلاب میپاشیدند و قلیان در اختیارشان قرار می گرفت و پس از آن انار و شربت آبلیمو تعارف می کردند.
مردان بر پشت بام خانه پینه دوز جمع شده بودند و تمام مراسم پائین در بالا نیز انجام میشد جز اینکه در اینجا نشاط و شور بیشتری به چشم می خورد. بعضی از دوستان داماد، خواننده دوره گردی را آوردند، که برای سرگرمی و تفریح حضار مفصلا برنامه هایی اجرا کرد. اول با حالتی ملایم و غم انگیز آوازی را شروع کرد و کم کم به حدى صدایش بلند شد و فریاد میزد که قابل شنیدن نبود و شایدتا فواصل زیادی به گوش می رسید از شدت فشاری که در موقع خوانندگی بر خود وارد می آورد خون به صورتش دویده بود و گویی چشمهایش می خواست از حدقه بیرون بزند در این آواز پانزده بیت خواند که آخرین بیت آن به شرح زیر وصف الحال داماد بود دلم از عشق کباب شد و هیچکس عجب نکرد چون عروس قشنگ تر از شبنمی است که بر برگ گل نشسته و سایر تعریفهای افراطی انعکاس خنده ها و کف زدن مردان در همه جا می پیچید.
بعد از ظهر پسرک آن عجوزه و میمونش که سال قبل شب بیماری داماد آنها را دیده بودم به جلسه آمدند به امید آنکه شاید به کمک میمونش و خرسی که همراه داشت پولی به چنگ آورد که البته بچه های زیادی به دور او حلقه زدند.
روز با سرگرمی و تفریح به سرعت گذشت و شب فرارسید، که تمام مجلس را با چراغهای آبی رنگ و شمع فراوان روشن کردند. این چراغها را از بازار اجاره کرده بودند برای شام، برنج، گوشت، میوه و شیرینی مهیا کردند. حوالی نیمه شب سرو صدای زیادی در نزدیکی ما برپا شد یک دسته مطرب به طرف خانه عروس می آمدند. یک نفر از میان آنان آواز مخصوصی میخواند و پشت بامهای کاه گلی لبریز از زنان و کودکان شد و مردان به اتفاق داماد رفتند تا عروس را بیاورند.
مراسمی که می بایست توسط آخوند انجام بگیرد، به صورت ساده ای اوایل صبح به پایان رسیده بود و اکنون پس از مراسم جشن نوبت داماد بود، که از عروس دعوت به عمل آورد. تقریباً تمام مردان فانوس با خود داشتند، و یکنفر پیشاپیش همه چراغهای روشنی را به شکل طاق (هلالی) که بر بالای تیربلندی قرار داده بودند با خود حمل می کرد.
اگر فاصله خانه ها زیاد میبود به اسب احتیاج داشتند، ولی در آنجا فاصله دوخانه را فرش انداخته بودند که عروس بر روی آنها بگذرد.
همین که داماد به آستانه خانه عروس وارد شد گوسفندی را پیش پای او قربانی کردند عروس را به طرف در بردند و در میان هلهله حضار، سر وصدای مطربان و فریادهای پیاپی دوستان تحویل داماد دادند.
در این وقت جمعیت از آستانه در کنار می رفتند و زنان با فانوسهایشان برای دیدن داماد هجوم بردند و پس از لحظاتی مراسم پایان یافت. روز بعد همانطور که در فصل بیست و پنجم انجیل مقدس آمده، هوش یا حماقت نجابت یا خباثت دختر مشخص خواهد شد.
منبع کتاب :بیست سال در ایران نوشته جان ویشارد.
گروه تاریخ