خروج ایتالیاییها وژاپنیها دردوران آشوب سال ۱۳۲۰ خورشیدی از ایراندر خاطرات عبدالله انتظام چنین روایت شده است:بعد از خروج اعضاء سفارت آلمان از ایران و تحویل قسمتی از اتباع آن کشور به نمایندگان انگلستان و شوروی که کاری هم روح آزار و هم از حیث تهیه وسائل بسیار دشوار بود نوبت اخراج ایتالیایی هارسید.

خوشبختانه این بار دو دولت انگلستان و شوروی صورتی نداده بودند که عده ای از اتباع ایتالیا به آنها تحویل داده شود و از این بابت دچار آزار روحی نبودیم علت آنهم تا حدی روشن بود چون اتباع ایتالیا در ایران از اتباع آلمان کمتر بودند و آن عده ای هم که بودند بیشتر شاغل مشاغل پائین تر از قبیل کارهای بنائی و سر کارگری و امثال آن بوده اند علاوه بر اینها هنوز ایتالیائیها فرصت این را که وارد امور سیاسی شده و در کارهای جاسوسی یا غیره دخالت نمایند نداشتند.

سفارت انگلیس عجله داشت که فورا ترتیب حرکت اعضاء سفارت ایتالیا و اتباع آن کشور از ایران داده شود. به مستر بولارد سفیر انگلیس گفتم مطلقا این  کار با عجله ممکن نیست صورت بگیرد زیرا اولا ما که مامور اعزام آلمانها بودیم بقدری خسته هستیم که دیگر به این فوریت نمیتوانیم دوباره دست به چنین کار سنگینی بزنیم بعلاوه تهیه وسائل نقلیه بکلی غیر ممکن است.

ایتالیا نویسنده عکس - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

نویسنده مطلب

نگفته نماند تمام کامیونهایی که ما اتباع آلمان را بوسیله آن به مرز ترکیه در آذربایجان فرستاده بودیم از طرف آرتش شوروی نگاهداشته شده بود و معلوم نبود که کی به برگرداندن آنها رضایت میدهند هر طور بود بولارد وزیر مختارانگلیس را قانع نمودم که هفت هشت روز تحمل بنمایند. ضمنابملاقات آقای پتروچی وزیر مختار ایتالیا رفتم. خوشبختانه برخورد با پتروچی مثل برخورد با اتل وزیر مختار آلمان نبود. من پتروچی را از ورشو میشناختم وقتی من در سفارت خومان در آنجا دبیر اول بودم او رایزن سفارت ایتالیا در ورشوبود مرد خوش مشرب وخوش گذرانی بود و سابقه ما سابقه دوستی بود نه فقط آشنائی ولی بواسطه منع رفت و آمد با سفارتخانه ها از وقتی که به تهران آمده بودم با او تماس نداشتم .باریروزی که بملاقات او رفتم پس از روبوسی که ایتالیائیها هم مثل ما بآن عادت دارند بشوخی گفتم جای تاسف است اول باری که بعد از چندین سال یکدیگر را میبینیم وقتی است که برای تهیه وسائل اخراج شما بدیدن شما آمده ام خندید و گفت: انتظارش را داشتم چه بهتر که این کار بدست دوست انجام شود. نباید فراموش کرد که رفتن ایتالیائیها مثل رفتن آلمانها دیگر تازگی نداشت و مهیا و منتظربودند بنابر این پیش آمد غیر مترقبه ای نبود که ایجاد شوک و یا ناراحتی زیاد بکند. همانطور که به اتل وزیر مختار آلمان نصیحت کرده بودم ؛ به پتروچی گفتم اگر حرف مرا میشنوید خودتان با اعضاء سفارت حرکت کنید و ما تمام وسائل استراحت شما را فراهم میسازیم – اتباع ایتالیا را هم قول میدهم از راه عراق با مساعدت مامورین انگلیس به ترکیه اعزام داریم که به زن و بچه و غیره زیاده از حد زحمت وارد نشود. (فراموش نشود که هنوز خبر نرسیده بود که اتباع آلمان که از راه آذربایجان رفتند دچار چه ماجراهائی شدند )گفت رفیق این توقع را از من مکن زیرا چون اتل وزیر مختار آلمان اتباع آلمان را با خود همراه برده است اگر من اتباع را بگذارم بروم خودت مطلب دستت هست که موسولینی چه بسر من خواهد آورد اتباع ما زیاد نیستند چون اغلب کارگر وزحمت کش هستند توقع ناز و نعمت زیاد هم ندارند اگر وسائل حرکت آنها را با کامیون فراهم کنی حتی ممکن است خود آنها غذای راه را با وسائل ساده ای که بآنها بدهید تهیه نمایند. دیدم فایده ای ندارد باز باید فکر وسائل بنمائیم در وزارت خارجه از مرحوم پناهی خواهش کردم که چندروزی برای مهیا کردن کارها با من همکاری کند و آن مرحوم هم با کمال میل قبول کرد. بعد از آن مشغول تهیه صورتها و عده مسافرین شدیم با اینکه عده ایتالیائیها کمتر بود با وجود این باز محتاج به تعدادی اتومبیل سواری و کامیون بودیم با مساعدت شهرداری قرار شد که برای روز بعد اول وقت تعداد کامیون و اتوموبیل لازم را مطابق صورتی که داده بودیم مهیا و بسفارت ایتالیا بفرستند. اول شب که بشهربانی رفتم تا ببینم کارها روبراه است یانه دیدم در مقابل شهربانی دو اتوموبیل گرد آلود که عده ای خارجی مسافر دارد ایستاده است .وقتی تحقیق کردم معلوم شد که چند کشتی تجارتی ایتالیائی در بنادر جنوب بوده که کشتی ها را توقیف نموده اند و این عده را هم که سنشان سن خدمت نظام است برای بازداشت بتهران فرستاده اند. من با رئیس کل شهربانی در این باب مذاکره کردم دیدم اگر باز این مطلب را طرح بکنیم صحبت اسیر نظامی و تحویل دادن و غیره پیش خواهد آمد این بار هم مسئولیتی بدوش خود گرفتیم و قرار شد که این عده را هم جزو و اتباع ایتالیا مقیم ایران بحساب بیاوریم و فردا صبح آنان را بسفارت ایتالیا بفرستند تا جزو سایر اتباع از ایران خارج نمائیم.

صبح روز بعد با آقای پناهی بسفارت ایتالیا رفتیم و امیدوار بودیم که وسائل قبل از ظهر برای حرکت فراهم شود متاسفانه نه تعداد کامیون کافی بود و نه اتوموبیل سواری. با تماس با شهربانی و حکومت نظامی کار زیادی پیش نمیرفت زیرا واقعا پیدا کردن اتوموبیل کارمشکلی بود. ناظهر کار بجائی نرسید. رفتیم ناهار خوردیم و مراجعت کردیم باز دست بدامن هر کس میزنیم کار تنگ است گاهی یک کامیون با چند نفر پاسیان میآوردند بعد معلوم میشود ترمزش بریده با هزار علت دیگر دارد خلاصه بعد از ظهر هم گذشت و شب تاریک شد پیشخدمت سفارت آمد بمن گفت: شما انتظام هستید؟

گفتم: بله . گفت: یک نفر شمارا در خارج میخواهد. رفتم بیرون دیدم مردی است دست پسر شش هفت ساله اش را در دست دارد. گفت آقا پاسبان مرا در میدان سپه نگاهداشته آورده اینجا که همینطور با این پسرم برویم بسرحد بازرگان ، من بزور در شهر رانندگی میکنم اتوموبیلم شخصی است پسرم را چکار کنم. دیدم چه میشود کرد .گفتم مرخصش کنید. افسر شهربانی :گفت اگر اینطور باشد پس چه بکنیم گفتم: شماها هم آنقدر مطلب را بزرگ نکنید خودتان میدانید اگر بخواهید میتوانید اتوموبیل کرایه و کامیون تهیه کنید و اگر تادو ساعت دیگر وسائل آماده نشود من مجبورم بحاکم نظامی شکایت کنیم و دیگر مسئول نتایج آن نخواهم بود. میدانستم که از سپهبد امیر احمدی فوق العاده حساب میبرند و قدرتی هم که ایشان نشان داده بودند واقعا موجب نظم در آن روز های وانفسا بود، توپ نتیجه راداد و پس از یکی دو ساعت وسائل نقلیه حاضر شد و ترتیب جای دادن مسافرین بعمل آمد چون دیر بود وزیر مختار ایتالیا گفت: دستور داده ام هر چه ماکارونی در سفارت بود پخته اند و شام ساده ای ترتیب داده اند بیائید همه با هم لقمه ای بخوریم بعد از خدمت مرخص شویم. اگرچه وظائف ما بسیار تلخ و ناگوار بود ولی حسن خلق پتروچی و سابقه دوستی تا حدی آنرا قابل تحمل نمود. شام را خوردیم و مسافرین را سوار کردیم. طرف یازده شب بود که براه افتادند و آنها را تا سر آب کرج بدرقه کردیم در آنجا در موقع خداحافظی یک اسکناس بیست لیری که اتفاقا در کیف من بود به پتروچی بطور شوخی دادم که برای دخترش در رم هدیه ای بخرد.

ایتالیاییها هم رفتند و خوشبختانه  در مسافرت مزاحمت زیادی برایشان فراهم نشد ولی مطلبی که بعد شنیده شد و خیلی احتمال دارد که حقیقت داشته باشد آن است که حاج  امین الحسینی مفتی اعظم فلسطین که در تهران مخفی بود جزو اتباع – ایتالیا از ایران خارج شد. اگرچه گویا او جزو یادداشتهایش نوشته بهژاپنی ها چگونه از خاک ایران خارج شدند

خروج ژاپونیها جنبه دراماتیک زیاد ندارد و میتوان آنرا به چند سطر خلاصه نمود. از همان روزهای اول وزیر مختار ژاپون یمن :میگفت ما را روانه کنید برویم. من میگفتم حالا هنوز راجع بسفارت شما تصمیمی گرفته نشده است تا روزی که این تصمیم هم گرفته شد و فرستادن ژاپونیها از راه جنوب کار آسانی بود عده آنها خیلی کم بود و عبور از منطقه اشغالی شوروی هم در بین نبود بازی وسائل حرکت آنها را فراهم آورده و با خوشی همه را روانه کردیم . حتی وزیر مختار ژاپون برای اغلب روسا وزارتخارجه هدیه هایی هم از قبیل نقاشی و ابریشم دوزی و غیره فرستاد . برای اینکه بوقایع شهریور

۱۳۲۰ در قسمتهایی که من اطلاع دارم خاتمه دهم چند موضوع است که کمابیش به آن مربوط است را بطور خلاصه عرض مینمایم.

پس از اشغال ایران از طرف قوای انگلیس و شوروی حالت بی تکلیفی پیش آمده بود که وضع ما  نسبت به دولتهای اشغال کننده چیست ؟

با آنها در جنگیم یا در صلح .؟ باید  گفت امروز که (سال ۱۳۴۳)این مطالب را مینگارم  و گذشت زمان تیزیها و تندی ها را صاف نموده اشخاص درست متوجه وضع ناهنجار آن روزها نمیشوند. متاسفانه اخلاق ملی ما اغلب متکی بر احساسات است نه منطق و در آن روزها هم همین کیفیت حکمفرما بود. اکثریت قریب باتفاق ایرانیها طرفدار آلمانها بودند کشور در اشغال دو دولت دشمن آلمان بود. حالا چطور میشود تمام این مطالب را باهم جور کرد و راهی که بخیر و صلاح کشور است پیدا کرد و مردم راهم وادار بقبول آن نمود .؟ مرحوم فروغی مردی بود که باجرئتی کم نظیر بدون اینکه توجهی بحسن شهرت و جنبه ملی و آبروی خود نماید راهی را که صلاح کشور اندیشید انتخاب کرد و در اجرای آن از هیچ مانعی نهراسید.

برای روشن شدن وضع تاریک کشور ما هر کس حرفی میزد مرحوم فروغی با مرحوم سهیلی که خدا هر دو را رحمت فرماید با دو دولت اشغال کننده مشغول مذاکراتی شدند و خلاصه نطقه انعقاد قرارداد اتحادی بین ایران و کشورهای متفق بسته بود که هر یک باید مطابق آن رفتارنماید متاسفانه از همان روزهای اول سوءتفاهمایی پیش میآمد که محیط را مسموم میساخت. من در آن وقت به مرحوم سهیلی که در آن موقع نخست وزیر بود تذکر دادم که در اجرای دقیق قرارداد مراقبت شود آنچه را که آنها حق دارند بر ایشان انجام دهیم و آنچه را که بی دلیل میخواهند بی رودربایستی و با کمال جدیت رد کنیم. متاسفانه رویه اینطور نبود در اغلب تقاضاها مسامحه میشد و بعد هم حق و ناحق درهم و برهم اجرا میگردید. مثلاً فرضا انباری را نزدیک راه آهن برای بار میخواستند اجاره کنند قرارداد هم چنین حقی را برای آنها پیش بینی کرده بود در انجام این تقاضای مشروع که بصرفه ایران هم بود مسامحه میشد یا اینکه آخر بزور میدادند. آنوقت از طرف دیگر تقاضا میکردند عده ای توقیف بشوند که چنین حقی را نداشتند در انجام آن هم مسامحه میشد تا اینکه آخر تسلیم میشدند. بعقیده من این هر دو غلط بود زیرا یقین دارم اگر تقاضای مشروع آنها انجام میشد و از قبول تقاضای نامشروع آنها خودداری میشد مسلما در این باب اصرار نمی نمودند زیرا اصرار آنها منجر باستعفاء دولت و هزار مشکلات دیگر میشد که تقاضای آنها در مقابل آن مشکلات بسیار بی ارزش بود.

در این قرارداد اتحاد پیش بینی قرارداد اقتصادی نیز شده بود که در واقع جبران تمام خسارتهای ما میبایستی از آن راه بشود. تازمانی که در تهران بودم مقدمات مذاکرات این قرار داد شروع شده بود ولی بعد نفهمیدم یکجا کشید و بچه صورت  درآمد ولی همینقدر بعنوان یک نفر ایرانی میتوانم اظهار کنم که کلاه ما پس معرکه ماند و نباید چنین میشد .

قبل از اینکه رفع دردسر از خوانندگان عزیز بنمایم یک واقعه ای هم که برای من در ترکیه پیش آمده بعنوان خاتمه مقال عرض میکنم بعد از چند ماهی که گرفتار کارهائی که بعرض رسید بودم بسیار خسته و فرسوده و دچار ناراحتی عصبی شدم که کار برایم بسیار مشکل شده بود ازین گذشته وضع را طوری میدیدم که با مسئولیتی که داشتم دمساز نبود خیلی میل داشتم که بتوانم هم برای معالجه و هم برای دور بودن از محیط بخارج بروم تا اینکه مرحوم سهیلی موافقت نمود که برای چند ماهی به ترکیه برای معالجه بروم در اوایل سال ۱۳۲۱ بترکیه رفتم و باطنا میل داشتم که بتوانم از سفارت سویس تهیه روادید نموده برای استراحت چندی به آنکشور بروم .

از همان روزهای اول که من در آنکارا بودم و بواسطه دوستی قدیمی با آقای انوشیروان سپهبدی سفیر کبیر ایران در ترکیه در محل سفارت منزل داشتم حس کردم که این سفر من موجب سوءظن مقامات انگلیسی و شوروی شده بود و بانواع و اقسام نشانه هایی از این مطلب بدست میاوردم. این پیش آمد که هیچ انتظار آنرا نداشتم فکر مرا در رفتن به سویس تقویت نمود و درخواستی برای روادید بسفارت سویس دادم.

زیرا من باکمال وظیفه شناسی وظائف سنگین دلخراشی را تا آنجا که بعقلم میرسید بنفع کشور خودم بدون اینکه با کشور دیگری حب و بغضی داشته باشم انجام داده بودم دیگر انتظار نداشتم که مورد سوءظن بعضیها واقع شوم خلاصه چندی در آنکارا به استراحت و معالجه پرداختم و چون تابستان شد و هوای آنکارا خیلی گرم میشود با آقای سپهبدی بجزیره بیوک ادا که در دریای مرمره و نزدیک اسلامبول است رفتیم. این جزیره در دوره های قبل که ثرو تمندان یونانی در ترکیه زیاد بودند جای بسیار مجلل و فرح انگیزی بوده که تابستانها محل اجتماع اغنیاء اسلامبول میبوده است ولی در آنموقع که ما آنجا بودیم بواسطه جنگ و مهاجرت یونانیهای متمول بحالت نیم مخروبه ای درآمده بود ولی با وجود این محل با صفای زیبائی بود .

در مدت توقف در این جزیره اغلب روزها با کشتی به اسلامبول میرفتیم و باعده ای از ایرانیها هم که آنجا بودند و اغلب از تجار بوده اند .

و بعضی از آنها هم در جزیره بیوک ادا ویلا داشتند رفت و آمد داشتیم. در بیوک ادا آقای سپهبدی و خانواده شان در باشگاه دریایی آنجا که عمارت و باغ قشنگی داشت  منزل داشتند و من هم در هتلی که نزدیک باشگاه بود منزل کردم .

یکی از روزها صبح زود تلفونی بمن رسید که معلوم شد یکی از تجارایرانی است که من یک بار او را ملاقات کرده بودم. پرسید شما امروز به اسلامبول میایید ..؟ گفتم ممکن است مگر کاری داشتید گفت : من خیلی میل داشتم که شما سری بحجره ما میزدید . من بی خیال گفتم مانعی ندارد. گفت: شما اگر با فلان کشتی بیائید من در اسکله منتظر شما خواهم شد من هم قبول کردم. چون به اسلامبول رسیده منتظر من بود و با درشکه ای مرا بحجره خود که در قسمت تجارتی شهر بود برد. این شخص تجارت قالی میکرد و انبار و حجره بزرگی داشت.

وقتی که وارد حجره او شدیم گفت : آقای اتل وزیر مختار سابق آلمان در ایران با سلامبول آمده اند و چون شنیده اند شما در این جا هستید و با من هم سابقه آشنایی دارید اظهار میل کردند که با شما ملاقات کنند و من قرار گذاردم که امروز در حجره من این ملاقات صورت گیرد. گفتم : شما بسیار کار بدی کردید که قبل از اینکه موافقت مرا جلب کنید چنین قراری گذارده اید مگر شما نمی دانید که اسلامبول مرکز جاسوسی تمام کشورها است و هر کدام از دولتها در این جا دستگاههای جاسوسی وضد جاسوسی دارند ؟

ایتالیا تصویر - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

گفت: اینجا محل امنی است و کسی مطلع نمیشود دیدم دیگر کاری نمیشد کرد و بعد هم معلوم شد که همین ایرانی که زن آلمانی داشت و برای اداره اطلاعات آلمانها در اسلامبول کار میکرد. بعد از صرف قهوه تاجر ایرانی گفت: بفرمائید در انبار کنار حجره فرشهای دیدنی دارم تماشا کنید. همینکه بانبار که اطاق بسیار بزرگی بود رفتم دیدم اتل بایک نفر دیگر مشغول تماشای فرش هستند. اتل با تعجب ساختگی گفت عجب تصادف غریبی است من چند روزی است با سلامبول آمده ام امروز آمدم اینجا فرش تماشا کنم شما را ملاقات کردم بعد از اینکه مستخدمی که قهوه آورده بودویک نفر دیگر که مشغول جابجا کردن فرشها بود از آنجا بیرون رفتند بمن شخصی دیگر را که با او بود بعنوان معاون وابسته نظامی آلمان در ترکیه معرفی کرد و گفت من در مقر فرماندهی هیتلر هستم و در آنجا بعنوان مشاور مسائل خاور نزدیک خدمت میکنم و اغلب هم به اسلامبول میایم خیلی میل داشتم که با بعضی از نمایندگان ایران تماس بگیرم و چون شنیدم شما اینجا هستید و با هم آشنایی داریم گفتم چه بهتر که شما را ببینم و رفیق ایرانی ما وسیله را فراهم ساخت . بعد معاون وابسته نظامی از من پرسید از کدام راه به ترکیه آمدید؟

گفتم: تهران خرمشهر بصره بغداد آنکارا . آنوقت شروع کرد بطور غیر مستقیم تحقیقاتی راجع بقوای انگلیس در ایران و عراق بنمایدمن هم بعنوان اینکه از مسائل نظامی بی اطلاعم از جواب طفره زدم بعد از آن اتل گفت من مطالبی دارم که میل داشتم با طلاع مقامات عالیه کشور شما برسد.

قبل از اینکه بذکر مطالب اتل بپردازم باید ذهن خواننده را روش کنم که در آن تابستان قوای فاتح آلمان به سرحدات قفقاز رسیده بود و قوای رومل هم در افریقای شمالی بطرف قاهره پیش میرفت و این حرکت گازانبری روز بروز صورت جدی تر بخود میگرفت. قوای ژاپن هم در جنوب آسیا به پیشرفتهای مهمی نائل شده و صحبت از دست اندازی احتمالی آنها بخلیج فارس در پیش بود.

به اتل گفتم : بفرمائید مطلب چیست ولی من وسیله ابلاغ مطالب شما را ندارم.

گفت قوای ما به سوی قفقاز پیش میرود و مقاومت شوروی بزودی در هم خواهد شکست ارتش ما وارد ایران خواهد شد و طولی نخواهد کشید که قوای ژاپون و ایتالیا هم در جنوب ایران به ما ملحق خواهند شد ما بدوستی ایران علاقه مندیم تنها توقعی که از شما داریم این است که دولت شما بیطرفی خود را حفظ نماید و شاه هم از پایتخت خارج نشوند که عنوان دشمنی و مقاومت با ما پیش نیاید و کار ما را مشکل کند. گفتم از قراری که شنیده میشود هیتلر موافقت نموده که در صورت فتح آلمان به ایتالیا مزایای خاصی در جنوب ایران بدهد ؟ گفت : اینها تمام ساختگی است و خود ایتالیائیها این شهرتها را میدهند دولت آلمان که قطعا فاتح خواهد بود کاری نخواهد کرد که بضر ر ایران تمام شود گفتم : مطالب شما ممکن است توسط سفارت با طلاع آقای سهیلی که نخست وزیر است رسانده شود ؟ گفت : نه ما به سهیلی اطمینان نداریم .میل داریم که موضوع بشخص شاه اطلاع داده شود. گفتم : من بر حسب وظیفه تمام مطالب شما را با اطلاع آقای سپهبدی سفیر کبیر ایران در ترکیه میرسانم ایشان هر طور صلاح بدانند اقدام خواهند کرد. قبل از اینکه از هم جدا شویم باز اصرار کرد که کاری نشود که دولت ایران رسما با ما مخاصم شود. شب که به جزیره برگشتم مطالب را مفصلا با اطلاع آقای سپهبدی رساندم.

گفت : عجب کار بی احتیاطی کردی . گفتم : در حقیقت من در تله افتادم و دیگر چاره ای نبود نمیدانم جاسوسهای شوروی و انگلیس از ملاقات من با اتل مطلع شدند یا نه و اگر شدند چه فرضیاتی در اطراف آن نمودند.

بر من معلوم نیست که آیا آقای سپهبدی در این باب گزارشی به وزارت امور خارجه داده اند یا نه ؟ در همین ایام از سفارت سویس خبر رسید که ویزای من حاضر است و به علاوه از دولت آلمان هم اجازه عبور بدست آورده اند پس از چند روز ترکیه را به سوی سویس ترک گفتم و سفر در موقع جنگ از چندین کشور کار ساده ای نبود.

 این قسمت آخرین فعالیتی بود که پس از قضایای شهریور ۱۳۲۰ من انجام اطمینان به فتح قطعی و مذاکرات نمایندگان آن دولت با کشورهای بیطرف تنها با ایران نبود و در همه جا میخواستند زمینه را برای خود حاضر و مساعد سازند ولی گردش چرخ و تقدیر  تمام پیش بینیها را دگرگون ساخت .

منبع:خاطرات عبدالله انتظام وزیر اسبق امور خارجه و مدیر عامل سابق شرکت ملی نفت

تدوین و تصحیح:حسن محرابی

گروه تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *